پریشیدهلغتنامه دهخداپریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پراشیده . پریشان شده . متفرق گشته . متفرق ساخته . پراکنده شده : گفت بر پرنیان ریشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .پریشیده عقل و پراگنده هوش ز
پریشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. پریشانشده؛ آشفته: ◻︎ پریشیدهعقل و پراکندههوش / ز قول نصیحتگر آکندهگوش (سعدی۱: ۱۰۳).۲. پراکنده.
زانو رصدگاه (رصدگه ) کردنلغتنامه دهخدازانو رصدگاه (رصدگه ) کردن . [ رَ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مراقبه کردن باشد. (برهان قاطع). کنایه از مراقبه کردن و چیزی را چشم داشتن . (آنندراج ). || کنایه از متفکر و اندوهگین نشستن باشد، و زانو رصد کردن هم هست که بی کلمه ٔ گاه باشد. (برهان قاطع). کنایه از متفکر بودن .
ریشیدهلغتنامه دهخداریشیده . [ دِ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان هند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ).
ریشیدهلغتنامه دهخداریشیده .[ دَ / دِ ] (ن مف ، اِ) ریشه ٔ دستار. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). ریشه ٔ دستار که چشمه کنند و کبود و سپید سازند. (شرفنامه ٔ منیری ). || پرنیان منقش . (از برهان ) (انجمن آرا) : گفت بر پرنیان ری
رشدةلغتنامه دهخدارشدة. [ رَ دَ ] (ع ص ) رِشْدَة. حلال زاده . خلاف زنیه . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).- ولد رشده ؛پاکزاد. مقابل ولد غیه . مقابل ولد زنیه . (از یادداشت مؤلف ).
موپریشانلغتنامه دهخداموپریشان . [ پ َ ] (ص مرکب ) پریشان مو. پریشان موی . آشفته موی . اشعث . شعثاء. مو پریشیده . (یادداشت مؤلف ).
آگنده گوشفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه گوش شنوا ندارد؛ کر.۲. کسی که به پند و اندرز گوش ندهد؛ اندرزناپذیر: ◻︎ پریشیدهعقل و پراگندههوش / ز قول نصیحتگر آگندهگوش (سعدی۱: ۱۰۳).
ویشیدهلغتنامه دهخداویشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) گسترده . (برهان ) (انجمن آرا) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). گسترده : گفت بر پرنیان ویشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .|| افراخته . || پیچیده . (برهان ). رجوع
پریشفرهنگ فارسی عمید۱. پریشیده؛ پریشان.۲. پراکنده؛ متفرق.۳. بهبادداده (بهصورت اضافه): زلفِ پریش.۴. (بن مضارعِ پریشیدن) = پریشیدن۵. پریشانکننده؛ پریشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاطرپریش، خاکپریش.
موپریشیدهلغتنامه دهخداموپریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) موپریشان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده ٔ موپریشان شود.