پزالغتنامه دهخداپزا. [ پ َ ] (نف ) صفت فاعلی دائمی از پزیدن . که زود پزد. آنچه که در حرارت کم پخته شود و بیشتر در حبوبات گویند: لپه ٔ پزا. نخود پزا. (مقابل ناپز و ناپزا). || در کلمات مرکبه مانند ناپزا بمعنی ناپزنده یا دیرپزنده و دست پزا بمعنی دست پخته است .
انبار با جوّ مهارشدهcontrolled atmosphere storage, CA 1واژههای مصوب فرهنگستانانبار مواد غذایی در محفظهای که فشار هوا و رطوبت آن دقیقاً مهار شده است
بادموجwind wave, wind sea, seaواژههای مصوب فرهنگستانامواج گرانی سطح دریا حاصل از باد که پایدار یا درحالرشد است
موشک سطحروsea-skimming missile, sea skimmerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موشک هدایتشوندۀ دریایی که پس از پرتاب، برای جلوگیری از شناسایی شدن، در نزدیک سطح آب حرکت میکند
پزانلغتنامه دهخداپزان . [ پ َ ] (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت از پختن . در حال پختن . || پزاننده : گرمای توت پزان . آش برگ پزان .
پزارولغتنامه دهخداپزارو. [ پ ِ رُ ] (اِخ ) شهری است به ساحل ادریاتیک در 240 هزارگزی شمال شرقی روم نزدیک مصب رود پولیا، دارای 20 هزار تن سکنه و بدانجا موزه ای و چندین کلیساست و این شهری قدیم است و کارخانه های چینی و بلور و شمع
پزانندهلغتنامه دهخداپزاننده . [ پ َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) آنچه پزد.منضج : و ضمادها و طلیهاء پزاننده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چند که این علامتها پدید آید... طبیعت را به تدبیرهاء پزاننده یاری باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و داروهای پزاننده
پزانیاسلغتنامه دهخداپزانیاس . [ پ ُ ] (اِخ ) از سرداران نامی اسپارت بود که به کمک آریستیدس ماردُنیوس سردار سپاه ایران را در محل پلاته شکست داد (479 ق .م .) لکن پس از چندی بر آن شد که در اسپارت حکمران مستبد گردد و با خشایارشا که بدو در عوض خیانتی وعده ٔ سلطنت یون
لاکاز دوتیهلغتنامه دهخدالاکاز دوتیه . [ ی ِ] (اِخ ) هانری فلیکس دو.نام حیوان شناس فرانسوی مولد مُن پزا. (1901-1821).
پزانلغتنامه دهخداپزان . [ پ َ ] (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت از پختن . در حال پختن . || پزاننده : گرمای توت پزان . آش برگ پزان .
پزارولغتنامه دهخداپزارو. [ پ ِ رُ ] (اِخ ) شهری است به ساحل ادریاتیک در 240 هزارگزی شمال شرقی روم نزدیک مصب رود پولیا، دارای 20 هزار تن سکنه و بدانجا موزه ای و چندین کلیساست و این شهری قدیم است و کارخانه های چینی و بلور و شمع
پزانندهلغتنامه دهخداپزاننده . [ پ َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) آنچه پزد.منضج : و ضمادها و طلیهاء پزاننده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چند که این علامتها پدید آید... طبیعت را به تدبیرهاء پزاننده یاری باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و داروهای پزاننده
پزانیاسلغتنامه دهخداپزانیاس . [ پ ُ ] (اِخ ) از سرداران نامی اسپارت بود که به کمک آریستیدس ماردُنیوس سردار سپاه ایران را در محل پلاته شکست داد (479 ق .م .) لکن پس از چندی بر آن شد که در اسپارت حکمران مستبد گردد و با خشایارشا که بدو در عوض خیانتی وعده ٔ سلطنت یون
ازدست پزالغتنامه دهخداازدست پزا. [ اَ دَ پ َ ] (ص مرکب ) فطیر. (السامی فی الاسامی ). ازدست فزا. نانی که خمیر آن نرسیده باشد. (برهان ). نانی که پیش از برآمدن خمیر پزند. (رشیدی ). || نان لواش را گویند که روی ساج پخته باشند.