پستانلغتنامه دهخداپستان . [ پ ِ ] (اِ) دو غده ٔ بزرگ بر سینه ٔ آدمی که نزد زنها بزرگتر است و از آن شیر برای بچه می تراود. غده های برآمده بر شکم حیوانات که از آن شیر بیرون می آید. عضوی از حیوان ماده که شیر دهد «پستانها دو عضو غددیند مخصوص بترشح شیر که در قدام و وسط صدر مابین ضلع سیم و هفتم در ق
ستانلغتنامه دهخداستان . [ س ِ ] (ص ، ق ) برپشت خوابیده . (برهان ). پشت بازافتاده و به پشت خوابیده . (آنندراج ). بازخفته بقفا. (حفان ). بر قفا خفته . (صحاح الفرس ). برپشت غلطیدن . (شرفنامه ). بر پشت بازخفته . (اوبهی ). کسی که بر پشت خود خوابیده باشد. (غیاث ) : یاد ک
چیستانلغتنامه دهخداچیستان . (اِ مرکب ) (چیست + آن ) لغز که بکلمه ٔ «چیست آن » ابتدا شود.لغز را گویند و آن را اُحجِیَه نیز گویند. (جهانگیری ). به معنی پرسیدن باشد و آن را لغز هم گویند و به عربی اغلوطه خوانند. (برهان ). دیسان . لغز. اغلوطه . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ذیل دیسان ). آبِدَه . (زم
پستانکلغتنامه دهخداپستانک . [ پ ِ ن َ ] (اِ مصغر) ظرفی از بلور یا غیر آن شبیه به پستان که مادران بی شیر، شیر حیوان یازنی دیگر در آن کرده بدهان طفل نهند. || پستنک . جیلان . سنجد گرگانی . سنجد. غبیراء. غبیده بادام . || پستانک تفنگ ؛ آهنی سوراخ دار که برروی انتهای سفلای تفنگ و امثال آن است و چاشنی
پستاندارفرهنگ فارسی عمیدهر جاندار که بچه بزاید، بچۀ خود را شیر بدهد، خونگرم و دارای ستون فقرات باشد. مادۀ آنها در پستانها غدههایی دارند که شیر از آنها میتراود.
پستانکفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی شبیه نوک پستان که از لاستیک درست میکنند و در دهان کودک شیرخوار میگذارند.۲. ظرف شیشهای که در آن شیر میریزند و کودک را با آن شیر میدهند.۳. هرچیزی که شبیه پستان باشد.۴. (زیستشناسی) = سنجد
پستان کردنلغتنامه دهخداپستان کردن . [ پ ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) برآمدن و آماسیدن پستان زن یا حیوان آبستن از شیر، کمی پیش از زادن : ارداد؛ پستان کردن گوسپند و جز آن پیش از زادن . (منتهی الارب ). زَهو، ... و پستان کردن میش نزدیک زادن . (صراح اللغة). رمدّت الناقه ترمیداً؛ پستان کرد شتر ماده . الماع ؛ پست
پستان بندلغتنامه دهخداپستان بند. [ پ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که زنان پستان را دارند و آنرا به بر سوی بندند، تا پستان کلان نماید. پارچه ای که پستان را زنان زیر پیراهن بدان بندند تا برجسته نماید. پیراهن کوتاهی بی آستین که زنان بر روی تن پوشند و جای پستان در آن برجسته باشد :</span
پستان دارلغتنامه دهخداپستان دار. [ پ ِ ] (نف مرکب ) (حیوان ...) جانوری که صاحب پستان است و بچه ٔ خود را بدان شیر دهد. پستانداران . دوده ٔ حیواناتی که بچه های خود را شیر دهند. ذوات الثدی .
پستانکلغتنامه دهخداپستانک . [ پ ِ ن َ ] (اِ مصغر) ظرفی از بلور یا غیر آن شبیه به پستان که مادران بی شیر، شیر حیوان یازنی دیگر در آن کرده بدهان طفل نهند. || پستنک . جیلان . سنجد گرگانی . سنجد. غبیراء. غبیده بادام . || پستانک تفنگ ؛ آهنی سوراخ دار که برروی انتهای سفلای تفنگ و امثال آن است و چاشنی
درازپستانلغتنامه دهخدادرازپستان . [ دِ پ ِ ] (ص مرکب ) اَوطب . که پستان طویل دارد: خَطلاء؛زن درشت اندام درازپستان . طُرطُبَّة؛ درازپستان از ماده بز و جز آن . هَضلاء؛ زن درازپستان . (منتهی الارب ).
دوپستانلغتنامه دهخدادوپستان . [ دُ پ ِ ] (ص مرکب ) که دارای دو پستان است . (یادداشت مؤلف ). دوتا پستان . نودَلان (به صیغه ٔ تثنیه ). (منتهی الارب ).
خردپستانلغتنامه دهخداخردپستان . [ خ ُ پ ِ ] (ص مرکب ) زن که پستان خرد دارد و این در میان ایرانیان حسن است ، برخلاف ، نزد اروپائیان مطلوب نیست . (یادداشت بخط مؤلف ). مسحاء. (منتهی الارب ). کمش . کمیش : بتی خردپستان بدست آوردکه بر نار بستان شکست آورد.خردپستان وق
خشک پستانلغتنامه دهخداخشک پستان . [ خ ُ پ ِ ] (ص مرکب ) بی شیر. پستانی که شیر ندارد. چون : آن زن که برای دایگی استخدام شده بود خشک پستان بود.
سگپستانلغتنامه دهخداسگپستان . [ س َ پ ِ ] (اِ مرکب ) دارویی باشد که آن را سپستان گویند که انگور دشتی باشد. (برهان ). سپستان باشد چه مشابه است به پستان سگ . (آنندراج ) (رشیدی ).