سابقسابقفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیش، پیشین، قبل، قبلی، گذشته ≠ پسرو، پسین ۲. پیشقدم، مقدم ۳. سبقتگیرنده، پیشرو ۴. عقل، خرد
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب ُ ن َی ْ ی ] (ع اِ مصغر) بکسر مصغر ابن . پسرک . پسرو. (از فرهنگ فارسی معین ) : آن جایگاه کانجمن سرکشان بودتو بوفلانی آن دگران ابنه و بنی .منوچهری .
پیشروفرهنگ فارسی عمید۱. پیشوا؛ راهنما.۲. کسی که جلو برود و دیگران از عقب او حرکت کنند؛ پیشرونده: ◻︎ همچنان میشدند در تکوتاب / پسرو آهسته، پیشرو بهشتاب (نظامی۴: ۶۷۰).۳. (موسیقی) [قدیمی] نوعی تصنیف بدون شعر که حکم پیشدرآمد یا آواز ضربی را داشته است.