پشتولغتنامه دهخداپشتو. [ پ َ / پ ُ ] (اِخ ) یا پختو نام لهجه ای در افغانستان و آن شعبه ای است از زبانهای ایرانی . (دائرةالمعارف اسلامی ج 1 ص 152). پشتو ظاهراً از لفظ پشتون یا پختون آمده است ک
پشتوفرهنگ فارسی عمیدزبان بومی مردم افغانستان که شعبهای از زبان فارسی و مخلوط از لغات فارسی و عربی و هندی است و با الفبای فارسی نوشته میشود.
پشتوفرهنگ فارسی معین(پَ تُ) (اِ.) از زبان های ایرانی شرقی که بیشتر در باختر و جنوب افغانستان و شمال باختری پاکستان رواج دارد.
پیشتولغتنامه دهخداپیشتو. [ ت َ / تُو ] (اِ) پیشتاب . پیستوله . رولور. طپانچه . رجوع به پیستوله و پیشتاب شود.
شتولغتنامه دهخداشتو. [ ش َت ْوْ ] (ع مص ) در شتا اقامت گزیدن در شهری . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زمستان به جایی مقیم شدن . (المصادر زوزنی ). زمستان به جایی ایستادن . (تاج المصادر بیهقی ). قشلاق کردن .(یادداشت مؤلف ). || قحطی رسیدن قوم را به زمستان . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر ب
شطولغتنامه دهخداشطو. [ ش َطْوْ ] (ع اِ) جانب و ناحیه . (آنندراج ). جانب وادی . (اقرب الموارد). شطر. رجوع به شطر شود. || ناحیه ٔ وادی . (اقرب الموارد). شطر. رجوع به شطر شود.
ستولغتنامه دهخداستو. [ س ِ ] (اِ) طنبوره را گویند که سه تار داشته باشد. (برهان ) : سیلی خوریم چون دف در عشق فخر جویان زخمه به چنگ آور میزن ستوی ما را. مولوی (از انجمن آرا).رجوع به ستا و ستار و ستاره شود. || زر قلب روکش ، یعنی درون
پشتوارهلغتنامه دهخداپشتواره . [ پ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مقداری باشد از هر چیز که یک کس به پشت تواند برداشت و از جائی بجائی تواند برد و آنرا پشتاره نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ). آن مقدار باشداز بار که بدوش و پشت برتوان گرفت . (صحاح الفرس ). آنچ
پشتوارلغتنامه دهخداپشتوار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پشتیبان باشد. (فرهنگ جهانگیری ). پشتدار. پشتوان . یاریگر : نه مار را مدد و پشتوار موسی ساخت نه لحظه لحظه زعین جفا وفا سازد.مولوی (از فرهنگ جهانگیری ).
پشتوانلغتنامه دهخداپشتوان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) بمعنی پشتیبان باشد و آن چوبی است که بجهت استحکام دیوار یکسر آنرا بدیوار و سر دیگر آنرا بر زمین نصب کنند... (برهان قاطع). پشتیوان . پشتبان . شمع (اصطلاح بنائی ). هر بنائی که برای استحکام بنائی دیگر، بدو پیوندند چنانکه برای پل و مانند آن <span class=
پشتوانهلغتنامه دهخداپشتوانه . [ پ ُ ن َ /ن ِ ] (اِ مرکب ) پشتیوان . پشتیبان . || سپرده ای است که کسی برای اعتبار خود در بانک معین میکند . (از لغات فرهنگستان ).
پشتوایلغتنامه دهخداپشتوای . [ پ ُ ] (روسی ، اِ)(از روسی پچت = پست و اُوی = علامت نسبت ، پُستی ) کشتی حامل پست . کشتی حامل نامه ها و مرسولات دیگر پستی .
پشتوارهلغتنامه دهخداپشتواره . [ پ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مقداری باشد از هر چیز که یک کس به پشت تواند برداشت و از جائی بجائی تواند برد و آنرا پشتاره نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ). آن مقدار باشداز بار که بدوش و پشت برتوان گرفت . (صحاح الفرس ). آنچ
پشتوارلغتنامه دهخداپشتوار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پشتیبان باشد. (فرهنگ جهانگیری ). پشتدار. پشتوان . یاریگر : نه مار را مدد و پشتوار موسی ساخت نه لحظه لحظه زعین جفا وفا سازد.مولوی (از فرهنگ جهانگیری ).
پشتوانلغتنامه دهخداپشتوان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) بمعنی پشتیبان باشد و آن چوبی است که بجهت استحکام دیوار یکسر آنرا بدیوار و سر دیگر آنرا بر زمین نصب کنند... (برهان قاطع). پشتیوان . پشتبان . شمع (اصطلاح بنائی ). هر بنائی که برای استحکام بنائی دیگر، بدو پیوندند چنانکه برای پل و مانند آن <span class=
پشتوانهلغتنامه دهخداپشتوانه . [ پ ُ ن َ /ن ِ ] (اِ مرکب ) پشتیوان . پشتیبان . || سپرده ای است که کسی برای اعتبار خود در بانک معین میکند . (از لغات فرهنگستان ).
پشتوایلغتنامه دهخداپشتوای . [ پ ُ ] (روسی ، اِ)(از روسی پچت = پست و اُوی = علامت نسبت ، پُستی ) کشتی حامل پست . کشتی حامل نامه ها و مرسولات دیگر پستی .
زبان پشتولغتنامه دهخدازبان پشتو. [ زَ ن ِ پ َ / پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لهجه ای در افغانستان و شعبه ای است از زبانهای ایرانی . پشتو یا پختو (که صورت زبان نیم رسمی افغانستان را دارد) شامل لهجه های فرعی بسیار از جمله لهجه ٔ ونتسی است که از دیگر لهجه ها مجزاست