فالوذلغتنامه دهخدافالوذ. (معرب ، اِ) فولاد. || پالوده ، که حلوائی است از آرد و شیر. (از منتهی الارب ). رجوع به فالوذج و فالوده و پالوده شود.
فلوتلغتنامه دهخدافلوت . [ ف َ ] (ع ص ) کساء فلوت ؛ گلیم خرد که هر دو جانبش گردانیده نشود. (از منتهی الارب ). کسائی که دو جانبش به سبب کوچکی و تنگی ، بالا نیاید و کنار رود. (از اقرب الموارد).
فلوتلغتنامه دهخدافلوت . [ فْلُت ْ / ف ُ لُت ْ] (فرانسوی ، اِ) مجموع کشتیهای جنگی یک دولت . ناوگان . (فرهنگ فارسی معین ).
فلوتلغتنامه دهخدافلوت . [ فْلو / ف ُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی نی تکمیل شده که مخصوص اروپائیان است . این ساز در موسیقی علمی نیز به کار برده میشود. با فلوت بسهولت میتوان صداهای مختلف را ایجاد کرد ولی چون فاقد پرده های مخصوص موسیقی ماست نواختن نغمه های ایرانی در رو
فلوتچیلغتنامه دهخدافلوتچی . [ ف ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه فلوت نوازد. نوازنده ٔ فلوت . (فرهنگ فارسی معین ).