پلاسینلغتنامه دهخداپلاسین .[ پ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پلاس . از پلاس : شبی گیسو فروهشته بدامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن . منوچهری .پس به ساروج بیندود همه ٔ بام و درش جامه ای گرم بیفکند پلاسین بسرش . منوچهری
لاسنلغتنامه دهخدالاسن . [ س ِ ] (اِخ ) کریستیان . خاورشناس آلمانی . مولدِ برژن (نروژ). (1800-1876 م .).
لسنلغتنامه دهخدالسن . [ ل َ ] (ع مص ) به زبان گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). کسی را با زبان گرفتن . (تاج المصادر). به زبان گرفتن کسی را. (منتخب اللغات ). به زبان افراط (؟) کردن . (زوزنی ). || چیره گردیدن بر کسی در ملاسنة. || دشنام دادن . || خراشیدن سینه ٔ نعل و باریک ساختن اعلای آنرا. || مکی
لسنلغتنامه دهخدالسن . [ ل َ س َ ] (اِخ ) نام موضعی به لاریجان .(مازندران و استرآباد رابینو ص 114 بخش انگلیسی ).
لسنلغتنامه دهخدالسن . [ ل َ س َ ] (ع اِمص ) زبان آوری . (منتهی الارب ). فصیح شدن . زبان آور شدن . (تاج المصادر). زبان آوری کردن . مایقع به الافصاح الاَّلهی لاَّذان العارفین عند خطابه تعالی لهم . (تعریفات ).
قیرینهفرهنگ فارسی عمیدبه رنگ قیر؛ سیاه؛ تیرهرنگ: ◻︎ شبی گیسو فروهشته به دامن / پلاسینمعجر و قیرینهگرزن (منوچهری: ۸۶).
قیرینهلغتنامه دهخداقیرینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به قیر. قیرین . || سیه فام : شبی گیسو فروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن .منوچهری .
عریان وشلغتنامه دهخداعریان وش . [ ع ُرْ وَ ] (ص مرکب ) بسان عریان . عریان مانند. برهنه مانند : چنگ است عریان وش سرش صدره ٔبریشم در برش بسته پلاسین میزرش زانوش پنهان بین در او.خاقانی .
فروهشتهلغتنامه دهخدافروهشته .[ ف ُ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آویخته . (فرهنگ اسدی ). مقابل افراشته . (یادداشت بخط مؤلف ) : ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر. بوالمثل بخاری .<
دیوجامهلغتنامه دهخدادیوجامه . [ وْم َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از جامه ٔ پوستین باشد که آن را وارونه می پوشند تا پشمهای آن بر بالا آید و پرها بر آن بند کنند و شبها بشکار کبک روند. (برهان ). || بعضی گویند جامه ای باشد از پلاس گنده که در روزهای جنگ پوشند. (برهان )