پلشت بریفرهنگ فارسی عمید۱. زدودن و دور کردن پلشتی؛ برطرف ساختن پلیدی.۲. (پزشکی) متوقف کردن رشد میکروبها یا نابود ساختن آنها بهوسیلۀ مواد پلشتبر؛ ضدعفونی کردن.
لیست سیاهblack listواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی از نام افراد یا سازمانهایی که متهم یا مظنون به انجام فعالیت یا عمل نامطلوبی هستند
لستلغتنامه دهخدالست . [ ل َ] (ص ) خوب و نیکو. (برهان ) (جهانگیری ) : نفسی پر ز سماع و نفسی پر ز نزاع نفسی لست و ابالی نفسی نفس خریم . مولوی (از جهانگیری ).اما «لست » در این شاهد عربی صیغه ٔ متکلم وحده از«لیس » است یعنی باکی ندارم
لستلغتنامه دهخدالست . [ل َ ت َ ] (ع فعل ) نیستی تو. و در بیت ذیل ظاهراً مخفف لست اهلا للعطاء و للصلة و امثالهماست : هست فتوای فتوت را قلم در دست اوپاسخ فتوا نعم راند بجای لا و لست .سوزنی .
لسدلغتنامه دهخدالسد. [ ل َس َ / ل َ ] (ع مص ) مکیدن بچه همه ٔ شیر مادر را. (منتهی الارب ). شیر مکیدن بچه . (منتخب اللغات ). شیر خوردن آهوبره از مادر. || لیسیدن انگبین . (تاج المصادر). لیسیدن عسل . (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ). || به زبان لیسیدن آوند. (منته
پاکیزگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی گی، نظافت، طهارت، تمیزی، پاکی، صفا، تازگی، نزهت، تطهیر، تنظیف سفیدی، صیغل طهارت، عفت خلوص بهداشت، پیشگیری پلشتبری
ضدفرهنگ فارسی عمید۱. ناساز؛ ناسازگار؛ مخالف؛ ناهمتا.۲. [قدیمی] مثل؛ نظیر؛ همتا. Δ در معنای ۱ و ۲ از اضداد است.۳. جلوگیریکننده.۴. (صفت) (ادبی) ویژگی کلمهای که بر دو معنی متضاد دلالت دارد، مانند خود کلمۀ ضد که در عربی هم به معنی مخالف و ناهمتا است و هم به معنی مثل و نظیر و همتا.۵. (اسم)
عفونیلغتنامه دهخداعفونی . [ ع ُ ] (ع ص نسبی ) منسوب به عفونة و عفونت . دارای عفونت : قانون علاج تبهای عفونی ... بکار باید داشت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به عفونت و عفونة و تب عفونی شود.- ضدعفونی ؛ آنکه عفونتش زایل شده است . (فرهنگ فارسی
پلشتلغتنامه دهخداپلشت .[ پ ِ ل َ / پ ِ ل ِ / پ َ ل َ ] (ص ) آلوده . ناپاک . پلید.(اوبهی ). فرخج . فژه . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). فژاکن . فژاک . (لغت نامه ٔ اسدی ). شوخگن . چرک . چرکین .مردار و نکبتی را گویند. (برهان
پلشتلغتنامه دهخداپلشت .[ پ ِ ل َ / پ ِ ل ِ / پ َ ل َ ] (ص ) آلوده . ناپاک . پلید.(اوبهی ). فرخج . فژه . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). فژاکن . فژاک . (لغت نامه ٔ اسدی ). شوخگن . چرک . چرکین .مردار و نکبتی را گویند. (برهان
پلشتفرهنگ فارسی عمیدچرکآلود؛ پلید؛ آلوده؛ چرکین: ◻︎ با دل پاک مرا جامهٴ ناپاک سزاست / بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت (کسائی: ۶۲).
سپلشتلغتنامه دهخداسپلشت . [ س ِ پ ِ ل ِ / پ َ ل َ / پ ِ ل َ ] (اِ مرکب ) پیش آمدهای بد. بلاهای غیرمنتظره .- امثال :سپلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزت برسد . (امثال و حکم
پلشتلغتنامه دهخداپلشت .[ پ ِ ل َ / پ ِ ل ِ / پ َ ل َ ] (ص ) آلوده . ناپاک . پلید.(اوبهی ). فرخج . فژه . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). فژاکن . فژاک . (لغت نامه ٔ اسدی ). شوخگن . چرک . چرکین .مردار و نکبتی را گویند. (برهان
پلشتفرهنگ فارسی عمیدچرکآلود؛ پلید؛ آلوده؛ چرکین: ◻︎ با دل پاک مرا جامهٴ ناپاک سزاست / بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت (کسائی: ۶۲).
روش ناپلشتaseptic techniqueواژههای مصوب فرهنگستانهر روشی در مراقبت سلامتی که با رعایت اصول سترونی از آغاز جلوی آلودگی میکربی را بگیرد