پلفتهلغتنامه دهخداپلفته . [ پ ُ ل ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) پارچه ها و گلوله های علف سوخته را گویند که چون آتش در خانه ٔ علفی افتد زور آتش آنها را بر هوا برد. (برهان قاطع). آن باشد که چون آتش در خانه ٔ کاه پوش افتد گلوله های کاه سوخته که هنوز آتش در میانش باشد بزور آ
پلفتهفرهنگ فارسی معین(پُ لُ تَ یا تِ) (اِ.) پارچه ها و گلوله های علف سوخته که چون آتش در خانة علفی افتد زود آتش آن ها را بر هوا برد.
لفتةلغتنامه دهخدالفتة. [ ل ُ ف َ ت َ ] (ع ص ) آنکه بزند ستور را و پروا نکند که کجا رسد. (منتهی الارب ).
لفتیةلغتنامه دهخدالفتیة. [ ل ِ تی ی َ ] (ع اِ) آش شغلم . ترکان سرَموق شورباسی گویند. (زمخشری ). شلغم با. لفتی .
لفطهلغتنامه دهخدالفطه . [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان سیوه نان و بیروان در 39هزارگزی کرمانشاه .
لفیتةلغتنامه دهخدالفیتة. [ ل َ ت َ ] (ع ص ، اِ) بتابه ٔ سطبر. (منتهی الارب ). عصیدةالمغلظة. (اقرب الموارد). عصیده ٔ زفت . (مهذب الاسماء). || شوربائی است مانند حیس که طعامی باشد. (منتهی الارب ).