پلنگلغتنامه دهخداپلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِ) جانوری است از رده ٔ پستانداران از راسته ٔ گوشتخواران جزو تیره ٔ گربه سانان با خالهای سیاه روی پوست و گونه های متعدد. گویند که دشمن شیر است . (از فرهنگ فارسی معین ) (از برهان قاطع). جانوری شبیه گربه از جنس یوزپلنگ که در افریقا و هند بسیار است . پوست آن
پلنگفرهنگ فارسی عمیدحیوانی گوشتخوار و قویجثه از تیرۀ گربهسانان، نظیر شیر و ببر و بسیارچابک و درنده. پوستش سفید و دارای خالهای سیاه. در کوههای آسیا و افریقا زندگی میکند.
پلنگلغتنامه دهخداپلنگ . [ پ ِل ِ ] (اِ) از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار را گویند یعنی میان در. (برهان قاطع). از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار که برابر در واقع است . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). || پشت پا، در اصطلاح پشت پا زدن هنگام راه رفتن (لهجه ٔ قزوین ). فلنگ .
کاوند لاگینLuggin probeواژههای مصوب فرهنگستانلولۀ مویین کوچکی که از برقکاف پُر شده باشد و، با قرار گرفتن در نزدیکی سطح فلز، بین فلز موردمطالعه و الکترود مرجع مسیر هدایت یونی برقرار کند متـ . لولۀ مویین لاگینـ هابر Luggin-Haber capillary
پلنگانلغتنامه دهخداپلنگان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (ده ...) موضعی در دوفرسخ ونیمی میانه ٔ جنوب و مشرق نیریز و در چهارفرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق طارم . (فارسنامه ٔ ناصری ).
پلنگانلغتنامه دهخداپلنگان . [پ َ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی در هشت میلی توسکابن . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 60 و61).
پلنگ درهلغتنامه دهخداپلنگ دره . [ پ َ ل َ دَ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بهنام پازکی در بخش ورامین از شهرستان تهران . در 4هزارگزی شمال ورامین . دارای 210 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).<
پلنگ دژلغتنامه دهخداپلنگ دژ. [ پ َ ل َ دِ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های سقز کردستان که پیشتر عرب لنگ نامیده میشد. (از مجموعه ٔ لغات فرهنگستان ).
پلنگ بربریلغتنامه دهخداپلنگ بربری . [ پ َ ل َ گ ِ ب َ ب َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جنسی از پلنگ : پلنگی که خوانی همی بربری ازو چارصد پوست بد بر سری .فردوسی .
پلنگ کلارلغتنامه دهخداپلنگ کلار. [ پ َ ل َ ؟ ] (اِخ ) نام قریه ای در تنکابن مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 106).
شترگاوپلنگلغتنامه دهخداشترگاوپلنگ . [ ش ُ ت ُ وْ پ َ ل َ ] (اِ مرکب ) به معنی اشترگاو و شترگاو که همان زرافه است . گاوپلنگ . حیوانی است افریقایی که به قدر استر است ، پایش مثل پای گاو، و سم دارد و گردنش مثل شتر بلند و رنگ بدنش مثل بدن پلنگ خط و خالی است و نام عربیش زرافه است . (فرهنگ نظام ) <span cl
قوچ پلنگلغتنامه دهخداقوچ پلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر، سکنه ٔ آن 260 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9</sp
یوزپلنگلغتنامه دهخدایوزپلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِ مرکب ) قسمی از یوز که پدر یا مادر وی پلنگ باشد. (ناظم الاطباء). یوز. قسمی از درندگان . (یادداشت مؤلف ): ارقط؛ یوزپلنگ پیسه . (منتهی الارب ). و رجوع به یوز شود.
پشت پلنگلغتنامه دهخداپشت پلنگ . [ پ ُ پ َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ابلق است : از سبزه زمین بساط بوقلمون شدوز میغ هوا به صورت پشت پلنگ .منوچهری .