پلکلغتنامه دهخداپلک . [ پ ِ / پ َ / پ َ ل ِ / پ َ ل َ ] (اِ) پوست گرداگرد چشم . (غیاث اللغات ). دو پرده ٔ متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روئیده است . پُلُکه . بام چشم . نیام چ
پلکلغتنامه دهخداپلک . [ پ ُ ] (اِخ ) جیمس نُکس . یکی از رجال سیاسی کشورهای متحدامریکا. وی از سال 1845 تا 1848م . رئیس جمهور بود ودر جنگ با مکزیک غالب شد و مکزیک جدید و کالیفرنیا را تسخیر کرد. مولد وی بسال <span class="hl" di
پلکلغتنامه دهخداپلک . [ پ ُ ] (اِخ ) نام چند ناحیه در کشورهای متحد امریکا که به اسم پلک رئیس جمهور آن دولت خوانده شده است . (قاموس الاعلام ترکی در کلمه ٔ پولک ).
چلک چلکلغتنامه دهخداچلک چلک . [ چ ِ ل ِ چ ِ ل ِ ] (اِ صوت ) آواز کفش های پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که از این نوع کفش در پای دارد. نقل صوت کفش آنگاه که به سبکی و کاهلی روند. صدای کفش هایی از نوع نعلین به هنگام راه رفتن با آنها، چلیک چلیک ، چلپ چلپ . و رجوع به چلپ چلپ و چلیک چلیک شود.
چلیک چلیکلغتنامه دهخداچلیک چلیک . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) صدای کفش های پاشنه خوابیده و نعلین به هنگام راه رفتن . چلک چلک . چلپ چلپ . صدای راه رفتن کسانی که نعلین و اقسام دیگر کفشهای پاشنه خوابیده به پادارند. صدای به زمین کشیدن پاشنه های کفش راحتی یا نعلین هنگام راه رفتن . و رجوع به چلک چلک و چل
لق لقلغتنامه دهخدالق لق . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال مشهد. جلگه ، معتدل و دارای 293 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری و را
لک لکلغتنامه دهخدالک لک . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی مرکز دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 42000گزی خاور شوسه ٔ جایزان به آغاجاری . دشت ، گرمسیرو مالاریائی و دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنج
پلکانلغتنامه دهخداپلکان . [ پ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) پله های متوالی از پائین به بالا ساخته و آن جمع پله است . نردبان و زینه پایه . (آنندراج ). مَرقات . رجوع به پله و پلگان شود : نهد چو خرمی فصل را بطاق بلندز پلکان چنار است نردبان
پلکنلغتنامه دهخداپلکن . [ پ ُ ل ُ ک َ ] (اِ) در لغت نامه ٔ اسدی چ طهران در کلمه ٔ بلکن با باء موحده ٔ عربی آمده است : بلکن منجنیق باشد یعنی پیلوارافکن . و بیت ذیل را از ابوالمثل بخاری شاهد آورده است : سرو است و کوه سیمین جز یک میانش سوزن خسته است جان عاشق وز غم
پلک گیرلغتنامه دهخداپلک گیر. [ پ ِ ] (اِ مرکب ) افزار جراحی که فرودآوردن پلک چشم را بکار رود.پل کله . [ پ ُ ل ِ ک َ ل َ ] (اِخ ) نام پلی در اصفهان که در سی وشش هزارگزی پل زمانخان واقع است و دهنه های آن بسیار مرتفع ساخته شده است . (از کتاب اصفهان تألیف حسین نورصادقی ص <span class="hl" dir="l
پلکانلغتنامه دهخداپلکان . [ پ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) پله های متوالی از پائین به بالا ساخته و آن جمع پله است . نردبان و زینه پایه . (آنندراج ). مَرقات . رجوع به پله و پلگان شود : نهد چو خرمی فصل را بطاق بلندز پلکان چنار است نردبان
پلکنلغتنامه دهخداپلکن . [ پ ُ ل ُ ک َ ] (اِ) در لغت نامه ٔ اسدی چ طهران در کلمه ٔ بلکن با باء موحده ٔ عربی آمده است : بلکن منجنیق باشد یعنی پیلوارافکن . و بیت ذیل را از ابوالمثل بخاری شاهد آورده است : سرو است و کوه سیمین جز یک میانش سوزن خسته است جان عاشق وز غم
چپلکلغتنامه دهخداچپلک . [ چ ِ ل َ ] (ص ) پلید و مردار و بناشایست آلوده را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهایی آلوده دارد و کارهای ناشایسته و چرکین کند. (جهانگیری ). کسی که خود را به اعمال رذیله آلوده کند. (فرهنگ نظام ). چپل . چرکین و نکبتی و ناتمیز <span class=
کپلکلغتنامه دهخداکپلک . [ ک َ پ َ ل َ ] (اِ) مرضی که از زالوی جگری یا کرم کپلک که در آبهای بعض برکه هاست گوسفند را عارض شود. انگلی در گوسفند و هم نام بیماریی که از او پیداآید . (یادداشت مؤلف ).