پنابادلغتنامه دهخداپناباد. [ پ َ ] (اِ) پنابادی . مخفف پناه آبادی . سِکه ٔ منسوب به پناه آباد. و در زمان ما پناباد معادل باده شاهی یعنی نیم قران است . رجوع به پناه آباد شود.
پنابادلغتنامه دهخداپناباد. [ پ َ ] (اِخ )مخفف پناه آباد نام دیگر قلعه شوشی که پناه خان رئیس ایل جوانشیر بنا کرد. رجوع به ابراهیم خلیل خان شود.
پنابادفرهنگ فارسی عمیدسکۀ نقره به وزن نیممثقال (نصف قران) که در زمان قاجاریه رواج داشته. Δ این سکه را رئیس ایل جوانشیر در پناهآباد (قلعۀ شوشی) ضرب کرده بود.
گنابادلغتنامه دهخداگناباد. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلمکان بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهدکه در 39هزارگزی شمال باختری طرقبه واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 8 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و بنشن و ش
گنابادلغتنامه دهخداگناباد. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد که در 39هزارگزی شمال باختری مشهد، کنار راه شوسه ٔ مشهد به قوچان واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 660 تن است . آب آن از چ
گنابادلغتنامه دهخداگناباد. [ گ ُ ] (اِخ ) شهر گناباد که نام سابق آن جونمید بوده در 286هزارگزی مشهد و 212هزارگزی بیرجند، در سر سه راهی زاهدان و مشهد و یزد واقع شده و مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است : طول <span class="hl" dir=
ناآبادلغتنامه دهخداناآباد. (ص مرکب ) ویران شده . خراب شده . (ناظم الاطباء). مقابل کلمه ٔ آباد. بایر. خراب . ویران . ویرانه : تخریب ، ناآباد کردن چیزی را. خَرِبَة؛ جای ویران و ناآباد. اَخْرَبَه ُ؛ ناآباد گردانید او را. (منتهی الارب ). و رجوع به آباد شود.
نائباتلغتنامه دهخدانائبات . [ ءِ] (ع اِ) ج ِ نائبه . رجوع به نائبه شود : تو مرفه عیش و بدخواهان تویافته از نائبات عصر عصر. سوزنی .او نائب خداست به رزق من یارب ز نائبات نگهدارش . خاقانی .ثبات عمر تو ب
پناه آبادلغتنامه دهخداپناه آباد. [ پ َ ] (اِ) نام سکه ای که رئیس ایل جوانشیر در پناه آباد (یعنی قلعه ٔ شوشی ) ضرب کرد و به اسم پناه آبادی و سپس پناه آباد و پناه بادو پناباد مشهور شد و آن از نقره است و نیم قران یعنی ده شاهی ارزش دارد. رجوع به ابراهیم خلیل خان شود.
ابراهیم خلیل خانلغتنامه دهخداابراهیم خلیل خان . [اِ خ َ ] (اِخ ) رئیس ایل جوانشیر. در قره باغ و قلعه ٔشوشی حکومت داشت . در جنگهای بین ایران و روسیه که در قرن 13 هجری اتفاق افتاد با روس همراه بود و عاقبت از رفتار خویش پشیمان شده بسوی ایران گرائید و چون سپاهیان روس از این
دهلغتنامه دهخداده . [ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) عشره . (از برهان ). عدد معروف و داه مشبع آن است و های آن با آنکه ملفوظاست گاهی مختفی نیز آید. (از آنندراج ). عشر. داه . دوپنج . نصف بیست . نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «10» و در حساب جمل «ی » باشد. (یادداشت مؤلف )