پناهیدهلغتنامه دهخداپناهیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پناه گرفته . پناه کرده . التجایافته . ملتجی شده : هم آنگاهشان خواند از جای خویش به یزدان پناهیده رفتند پیش . فردوسی .|| پناه دهنده . (برهان قاطع)
نوادهلغتنامه دهخدانواده . [ ن َ دَ / دِ ] (اِ) نبیره . (جهانگیری ) (انجمن آرا). نبیره و فرزندزاده عموماً. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). نوازاده . نوده . نوه . (جهانگیری ). حفید. حافد. حافده . (یادداشت مؤلف ). || پسرزاده را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (آنندراج
ناهدهلغتنامه دهخداناهده . [ هَِ دَ /دِ ] (اِخ ) نام مادر اسکندر مقدونیائی . (ناظم الاطباء). ناهد. ناهید. (انجمن آرا). رجوع به ناهید شود.
پناهیدگیلغتنامه دهخداپناهیدگی . [ پ َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پناهیده . رجوع به پناهیده شود.
پناهندهلغتنامه دهخداپناهنده . [ پ َ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد. پناهیده . پناه گیرنده . (برهان قاطع). پناه آورده . (آنندراج ). زینهاری . زنهاری . ملتجی . جار. مَولی : درگذر از جرم که خواهنده ایم چاره ٔ ما
معارضلغتنامه دهخدامعارض . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مخالف و خصم و حریف و مدعی و مقابل . (ناظم الاطباء) : تقریرمی کرد که تاش به دیلم التجا کرده است و به معارضان دولت پناهیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 89
ابن غانیهلغتنامه دهخداابن غانیه . [ اِ ن ُ نی َ ] (اِخ ) یحیی بن علی بن یوسف مسوفی . مولد او بقرطبه و غانیه مادر وی از خاندان یوسف بن تاشفین است . پدر وی ظاهراً در دربار مرابطین مکانتی داشته است . خود او از دست علی بن یوسف بن تاشفین سلطان مرابطی فرمانروای قسمت غربی اندلس بود و در سال <span class="
ابن المقفعلغتنامه دهخداابن المقفع. [اِ نُل ْ م ُ ق َف ْ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲ. اسم او بفارسی روزبه است و پیش از اسلام آوردن کنیت او ابوعمرو و پس از قبول مسلمانی مکنی به ابومحمد گردید و مقفع پدر او پسر مبارک است و اصل او از جوز شهری از کوره های فارس است . ابن مقفع در اول کاتب داودبن عمربن هبیره و سپس ک