پنجکلغتنامه دهخداپنجک . [ پ َ ج َ ] (اِ) گیاهی است . و آن پنج شاخ می باشد و مانند عشقه بر درخت می پیچد. (برهان قاطع). || پنجه . فنجه . پنج روزی . پنجه ٔ گزیده . پنجه ٔ دزدیده . خمسه ٔ مسترقه . ایام المسترقه . ایام المختاره . || نوعی رقص . فنزج . رقص دستبند. فنجکان . (محشی المعرّب جوالیقی ص <s
پنجکلغتنامه دهخداپنجک . [ پ ُ ج َ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه ٔ حلاجی کرده باشد. (برهان قاطع). گلوله ٔ ندافی کرده برای رشتن . پنجش . پندش . پنده . پند. پاغنده . گاله . (رشیدی ). پندک . پاغند. (فرهنگ جهانگیری ). کلوچ : یکی از ایشان پنجک ستان و پنبه فروش که ریش کاوی نامه
پنجکفرهنگ فارسی معین(پَ جَ) (اِ.) = پنجه : 1 - پنجه دزدیده . 2 - نوعی رقص ، رقص دستبند، فنجگان ، چوپی .
گنجکلغتنامه دهخداگنجک . [ گ َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد مرغاب بخش زرقان شهرستان شیراز که در 108000گزی شمال خاوری زرقان و 3000گزی راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش <span class="hl" dir
گنجکلغتنامه دهخداگنجک . [ گ َ ج َ ] (اِخ ) گنجک یا شیز اقامتگاه تابستانی خسروپرویز که ظاهراً در نواحی دریاچه ٔ ارومیه در سر راه مراغه و تبریز در نزدیک لیلان بوده است . نظربه تعریف مفصلی که مسعربن مهلهل کرده در نزدیک آن معدنها و چشمه ٔ نفتی بوده که آتشکده ٔ آذرگشسب بواسطه ٔ آن روشن بوده است .
گنزکلغتنامه دهخداگنزک . [ گ َ زَ ] (اِخ ) تلفظی از گنجک . رجوع به گنجک و گندزک و مزدیسنا و... تألیف معین چ 1 ص 203 شود.
نیزقلغتنامه دهخدانیزق . [ ن َ زَ ] (معرب ، اِ) لغتی است در نیزک . (از متن اللغة).معرب نیزک به معنی نیزه و رمح کوچک است . رجوع به نیزه و نیزک و نیز رجوع به المعرب جوالیقی ص 332 شود.
نیزکلغتنامه دهخدانیزک . [ ن َزَ ] (معرب ، اِ) نیزه ٔ کوتاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). کتاره . (دستورالاخوان ). رمح قصیر یا شبه مزراق . (از متن اللغة). ج ، نیازک . معرب نیزه است . رجوع به نیزه و رجوع به المعرب جوالیقی ص 332 و نشوءاللغة ص <s
پنجکیهلغتنامه دهخداپنجکیه . [ پ َ ج َ کی ی َ / ی ِ ] (ص ) بنجکیة. قال ابوزید: البنجکیة معناه : أن ّ أهل خراسان کان کل ّ خمسة منهم علی حمار و ربّما قالوا یرمون بخمس نُشابات فی موضع. (المعرّب جوالیقی ص 71). پنجگان .
پنجک رستاقلغتنامه دهخداپنجک رستاق . [ پ َ ج َ رُ ] (اِخ ) پنج رستاق . نام یکی از دهستانهای کجور در مازندران . عده ٔ قرای آن 17 و جمعیت تقریبی آن 2240تن است . (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ).
پنجک رستاقلغتنامه دهخداپنجک رستاق . [ پ َ ج َ رُ ] (اِخ ) پنج رستاق . نام یکی از دهستانهای کجور در مازندران . عده ٔ قرای آن 17 و جمعیت تقریبی آن 2240تن است . (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ).
پنجکیهلغتنامه دهخداپنجکیه . [ پ َ ج َ کی ی َ / ی ِ ] (ص ) بنجکیة. قال ابوزید: البنجکیة معناه : أن ّ أهل خراسان کان کل ّ خمسة منهم علی حمار و ربّما قالوا یرمون بخمس نُشابات فی موضع. (المعرّب جوالیقی ص 71). پنجگان .