پندآگینلغتنامه دهخداپندآگین . [ پ َ ] (ص مرکب ) انباشته و پر از پند : آن خوانده ای بخوان سخن حجّت رنگین برنگ معنی و پندآگین .ناصرخسرو.
چندانلغتنامه دهخداچندان . [ چ َ ] (اِ) چوب صندل راگویند. (برهان ). صندل باشد. (جهانگیری ). بمعنی چندن . (از رشیدی ). چوب صندل . (ناظم الاطباء) : هست بر لک لک ز چندان و بقم منقار و پا پس چرا شد آبنوسی هر دو پا لک لک بچه . سوزنی (از فرهنگ رشی
چندانلغتنامه دهخداچندان . [ چ َ ] (اِخ ) شهریست بزرگواراز شهرستانهای چین . (فرهنگ اسدی ص 396). نام شهریست بزرگ از شهرهای چین . (برهان ). نام شهریست (رشیدی ). شهری از شهرهای ترکستان و چین (انجمن آرا) (آنندراج ). نام شهری بزرگ در چین . (ناظم الاطباء) <span class
چندانلغتنامه دهخداچندان . [ چ َ ] (ق مرکب )مقداری باشد مجهول و غیرمعین . (برهان ). مقدار نامعین و نامعلوم . (ناظم الاطباء). || گاهی بجای لفظ آنقدر استعمال میکنند. (از برهان ). آن مقدار. (رشیدی ). بمعنی آن مقدار است ، همانطوریکه «چندین » بمعنی این مقدار میباشد. (از انجمن آرا). بمعنی آن مقدار. (
ژنگدانلغتنامه دهخداژنگدان . [ ژَ ] (اِ) زنگدان . زنگ . زنگله . جلاجل . ژنگدن . (برهان ). زنگوله . زنگهای کوچک اطراف دورویه .
گندآگینلغتنامه دهخداگندآگین . [ گ َ ] (اِخ ) یکی از دهات سغد که در نیم فرسخی دبوسیه است . (از معجم البلدان ).
آگینلغتنامه دهخداآگین . (پسوند) مرادف ِ آگِن و گِن و گین . درکلمات مرکبه ٔ با آن بمعانی آلود و آلوده آید، مانندعبیرآگین ، عنبرآگین ، مشک آگین ، زهرآگین : بدخمه درون تخت زرین نهندکله بر سرش عنبرآگین نهند. فردوسی .شکسته زلف تو تازه ب