پنداریلغتنامه دهخداپنداری . [ پ ِ ] (ق ) گوئی . گوئیا. گویا. همانا. مانا. ظاهراً. گمان بری : از آب جوی هر ساعت همی بوی گلاب آیددرو شسته ست پنداری نگار من رخ گلگون . (منسوب به رودکی ).سیاوخش است پنداری میان شهرو کوی اندرفریدون است
پنداریفرهنگ فارسی عمید۱. گویی؛ همانا؛ گوییا؛ گویا؛ گمان بری. Δ دراصل فعل مضارع سادۀ دومشخص مفرد از «پنداشتن» است.۲. (صفت نسبی، منسوب به پندار) خیالی؛ وهمی.۳. خیالباف.
پنداریفرهنگ فارسی معین(پِ) 1 - (ص نسب .) خیال باف . 2 - خیالی ، وهمی . 3 - کلمة فعل از پنداشتن : گویی ، گویا.
نداریلغتنامه دهخدانداری . [ ن َ ] (حامص مرکب ) ناداری . بی نوائی . ندار بودن . فقر. تهیدستی . ندارائی .- امثال : نداری عیب نیست .|| ندار بودن . در قمار با هم ندار بودن . رجوع به ندار شود.
پنداریدنلغتنامه دهخداپنداریدن . [ پ ِ دَ] (مص ) پنداشتن . گمان کردن . خیال کردن : زشت باید دید و پندارید خوب زهر باید خورد و پندارید قند. رابعه ٔ بنت کعب قزداری .|| عجب و تکبر نمودن .
پنداریدنفرهنگ فارسی عمید= پنداشتن: ◻︎ زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه: شاعران بیدیوان: ۷۴ حاشیه).
پنداریدنلغتنامه دهخداپنداریدن . [ پ ِ دَ] (مص ) پنداشتن . گمان کردن . خیال کردن : زشت باید دید و پندارید خوب زهر باید خورد و پندارید قند. رابعه ٔ بنت کعب قزداری .|| عجب و تکبر نمودن .
پنداریدنفرهنگ فارسی عمید= پنداشتن: ◻︎ زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه: شاعران بیدیوان: ۷۴ حاشیه).
خودنژادهپنداریfamily romanceواژههای مصوب فرهنگستانخیالبافی شایع در دوران کودکی که در آن کودک تصور میکند فرزندِ والدین خویش نیست، بلکه فرزند نجیبزادگان و خاندان سلطنتی است
تسلطپنداریillusion of controlواژههای مصوب فرهنگستانتصور اغراقآمیز از تسلط بر رویدادهای بیرونی داشتن
جاندارپنداریanimismواژههای مصوب فرهنگستانباور به آنکه پدیدههای طبیعی مانند جنگل و رودخانه و ابرها دارای روح یا جان هستند