پنچهفرهنگ فارسی عمید۱. پیشانی؛ ناصیه.۲. موهای پیش سر: ◻︎ به تیغ طره ببرد ز پنجهٴ خاتون / به گرز پست کند تاج بر سر چیپال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۰).
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
معادلۀ یونی نهاییnet ionic equationواژههای مصوب فرهنگستانمعادلۀ شیمیایی یک واکنش در محلول که در آن یونهای تماشاچی یا ناظر حذف شدهاند تا تغییر شیمیایی واقعی را نشان دهند
شش پنچهلغتنامه دهخداشش پنچه . [ ش َ / ش ِ پ َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) شش پنجه . (ناظم الاطباء). رجوع به شش پنجه شود.
تکفیتلغتنامه دهخداتکفیت . [ ت َ ] (ع مص ) فراز گرفتن چیزی را و به پنچه گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فراهم آمدن . (از اقرب الموارد).
بداغلغتنامه دهخدابداغ . [ ب ُ ] (اِ) گیاهی است از تیره ٔ بداغها که برگهایش پنچه ای و گلهایش سفیدرنگند. آرایش گل آنها خوشه ای است و بنحوی است که یک گلوله ٔ درشت سفیدرنگ از گلها بوجود می آورند. افلوع . بوداغ . (فرهنگ فارسی معین ذیل گل ). یکی از انواع زیندار و درختچه ای است زینتی و زیبا در راه م
سیخکلغتنامه دهخداسیخک . [ خ َ ] (اِ مصغر) مصغر سیخ . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). || چهار قطعه ٔ گوشت که در سیخ کشیده کباب کنند. (برهان ). قسمی از کباب که گوشت را ریزه کنند وبر سیخهای کوچک چوبین کشند و بر روی تابه و سنگ بریان کنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : شرح
مشکلغتنامه دهخدامشک . [ م ُ / م ِ ] (اِ) ... ناف آهوی خطائی است و عربان مسک خوانند. (برهان ). فارسی به کسر میم و اهل ماوراءالنهر بضم میم خوانند و عرب مِسک بجای شین ، سین دانند و مشک بر چهار قسم خواهد بود اول را ترکی نامند از حیوانی شبیه به آهوی چینی بطریق حی
شش پنچهلغتنامه دهخداشش پنچه . [ ش َ / ش ِ پ َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) شش پنجه . (ناظم الاطباء). رجوع به شش پنجه شود.
تپنچهلغتنامه دهخداتپنچه . [ ت َ پ َ چ َ / چ ِ ] (اِ) مخفف طبانچه است که به عربی لطمه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). تپانچه . (ناظم الاطباء) : ز گفتار هر دو پشیمان شدندتپنچه برخسارگان برزدند. فردوسی .ر
طپنچهلغتنامه دهخداطپنچه . [ طَ پ َ چ َ / چ ِ ] (اِ) طپانچه . تپانچه . سیلی . لطمه : الملاطمة واللطام ؛ با کسی طپنچه زدن . (مصادر زوزنی ): اکنون او را طپنچه بر روی زد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1