پهرلغتنامه دهخداپهر. [ پ َ ] (اِ) یک حصه از چهار حصه ٔ روز و چهار حصه ٔ شب و بیشتر در تداول مردم هندوستان باشد. (از برهان ). بهر : چو پهری ز تیره شب اندر چمیدکه آن نام در پیش یزدان خمید.فردوسی (از جهانگیری ).
راهبرد آر،راهبرد زادR-strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای بقا که در آن گونههای دارای نرخ تولیدمثل بالا برای زیستن در یک زیستگاه متغیر سازگار میشوند
پهرآبادلغتنامه دهخداپهرآباد. [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه ، واقع در 13 هزارگزی شمال خاوری بناب در مسیر شوسه ٔ مراغه بمیاندوآب . جلگه ، معتدل ، مالاریائی . دارای 1117 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ صوفی
پهرستلغتنامه دهخداپهرست . [ پ ُ رُ ](اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیرم ، بخش گاوبندی شهرستان لار، واقع در 91 هزارگزی شمال خاوری گاوبندی . دارای 20 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
پهرهلغتنامه دهخداپهره . [ پ َ رَ ] (اِخ ) (قریه ...) محلی در حدود افغانستان و سیستان . پهرک . رجوع به فهرج شود. (تاریخ سیستان ) (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 2 ص 260). || بهیره . از نواحی هند. (تاریخ شاهی ص <span class="hl" dir=
خطمیلغتنامه دهخداخطمی . [ خ َ/ خ ِ می ی ] (ع اِ) خیرو.(آنندراج ) (ناظم الاطباء). نباتی است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). غِسل . (مهذب الاسماء). خیروی ِ دشتی .(دهار). ملوکیةالشجر. عودالیسر. شحم البرح . آلثئا. ملوخیه . وردالزوانی . (یادداشت بخط مؤلف ). هش
چاشتلغتنامه دهخداچاشت . (اِ)یک حصه از چهار حصه ٔ روز باشد که در هندوستان پهر گویند. (برهان ). اول روز. (آنندراج ). بهره ٔ نخستین روز. صبح ، بامداد. مقابل شام . || میانه ٔ روز را گویند. (فرهنگ ناصری ). یک پاس از چهار پاس روز که میانه ٔ روز باشد. ظهر. نیمه روز. نصف النهار. ضحی ؛ چاشتگاه . ض
ترخانلغتنامه دهخداترخان . [ ت َ ] (اِ) شخصی که پادشاهان قلم تکلیف از او بردارند و هر تقصیر و گناهی که کند مؤاخذه نکنند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (از غیاث اللغات ). لقبی است از القاب که سلاطین ترکستان که ایشان را خان گویند به کسی دهند که هر وقت خواهد بحضور
پهرآبادلغتنامه دهخداپهرآباد. [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه ، واقع در 13 هزارگزی شمال خاوری بناب در مسیر شوسه ٔ مراغه بمیاندوآب . جلگه ، معتدل ، مالاریائی . دارای 1117 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ صوفی
پهرستلغتنامه دهخداپهرست . [ پ ُ رُ ](اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیرم ، بخش گاوبندی شهرستان لار، واقع در 91 هزارگزی شمال خاوری گاوبندی . دارای 20 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
پهرهلغتنامه دهخداپهره . [ پ َ رَ ] (اِخ ) (قریه ...) محلی در حدود افغانستان و سیستان . پهرک . رجوع به فهرج شود. (تاریخ سیستان ) (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 2 ص 260). || بهیره . از نواحی هند. (تاریخ شاهی ص <span class="hl" dir=
خنیاگر سپهرلغتنامه دهخداخنیاگر سپهر. [ خ ُ گ َرِ س ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زهره است . (یادداشت بخط مؤلف ). خنیاگر چرخ . خنیاگر فلک .
خاتونان شبستان سپهرلغتنامه دهخداخاتونان شبستان سپهر. [ ن ِ ش َ ب ِ ن ِ س ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب و زهره است . رجوع به خاتون شبستان سپهر شود. (انجمن آرا).
چراغ سپهرلغتنامه دهخداچراغ سپهر. [ چ َ / چ ِ غ ِ س ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب و ماه و ستارگان باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجازاً آفتاب . چراغ آسمان و چراغ فلک . (فرهنگ نظام ). آفتاب عالمتاب . مرادف چراغ آسمانی و چراغ
خط سپهرلغتنامه دهخداخط سپهر. [ خ َطْ طِ س ِ پ ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دایره ٔ عالم . دایره ای که در هیئت قدیم عالم را نمایش می داده است : دایره ٔ خط سپهرش مقام غالیه ٔ بوی بهشتش غلام .نظامی .