پهلوانیلغتنامه دهخداپهلوانی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) از عبارت ذیل محمد عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 334 چ اروپا) ذیل ترجمه ٔ احوال مجدالدین افتخار الحکماء ابوالسحری الصندلی که گوید: «صندلی که در زیر فلک آبنوسین خورشید بر مثل او سایه
پهلوانیلغتنامه دهخداپهلوانی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آس پاس بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در 46 هزارگزی جنوب باختری اقلید و یکهزارگزی راه فرعی آسپاس به ده بید. جلگه ،گرمسیر، مالاریائی . دارای 496 تن سکنه . آب آن از چش
پهلوانیلغتنامه دهخداپهلوانی . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پهلوان و پهلوانان و پهلو (پارت ) . بمناسبت شجاعت و دلیری این قوم . پارتی . پهلوی : فزون از پسر داشتی قیصرش بیاراستی پهلوانی برش . فردوسی .</p
پهلوانیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به پهلوانان: منشهای پهلوانی.۲. (حاصل مصدر) دلیری؛ دلاوری.۳. (اسم) [قدیمی] زبان پهلوی: پهلوانیسخن، ◻︎ سیاوش غمی گشت از ایرانیان / سخن گفت بر پهلوانیزبان (فردوسی:۲/۲۹۱).
علوانیلغتنامه دهخداعلوانی . [ ع َل ْ ] (اِخ ) احمدبن عمر حمامی علوانی خلوتی شافعی . ساکن حلب بود و در 1017 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1- الاصول العلوانیة فی الاَّداب و الاخلاق الصوفیة. 2- أعذ
علوانیلغتنامه دهخداعلوانی . [ ع َل ْ ] (اِخ ) محمدبن ابوبکربن داودبن عبدالرحمان بن عبدالخالق بن عبدالرحمان حموی دمشقی حنفی (محب الدین ابوالفضل ). وی در تفسیر، فقه ، نحو، معانی ، بیان ، فرائض ، حساب ، منطق ، حکمت و غیره عالم و استاد بود. او در حماة در ماه رمضان سال 949
پهلوانی دادنلغتنامه دهخداپهلوانی دادن . [ پ َ ل َ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) بزرگی و اعتبار دادن . (آنندراج ) : چو بر بارگی کامرانیش دادبهم پهلوی پهلوانیش داد.نظامی .
پهلوانی سخنلغتنامه دهخداپهلوانی سخن . [ پ َ ل َ س ُ خ َ ] (اِ مرکب ) سخن پهلوی . زبان پهلوی . || (ص مرکب ) که بپهلوی سخن گوید. که سخن و زبان پهلوی داند : یکی پیر بد پهلوانی سخن بگفتار و کردار گشته کهن . فردوسی .ورا نام کندز بدی پهلوی
پهلوانی سرودلغتنامه دهخداپهلوانی سرود. [ پ َ ل َ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) سرود بزبان پهلوی یا پارسی فصیح : ترا گاه بزم است و آوای رودکشیدن می و پهلوانی سرود. فردوسی .بفرمود تا خوان بیاراستندمی و رود و رامشگران خواستندبرامشگری گ
پهلوانی سماعلغتنامه دهخداپهلوانی سماع . [ پ َ ل َ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرود و آوای خوش به پهلوی یا پارسی فصیح : بشنو و نیکو شنو نغمه ٔ خنیاگران بپهلوانی سماع بخسروانی طریق .مسعودسعد.
جهان پهلوانیلغتنامه دهخداجهان پهلوانی . [ ج َ هام ْ پ َ ل َ ] (حامص مرکب ) مقام و شغل جهان پهلوان : جهان پهلوانی مر او را سپردوز آنجای لشکر سوی هند برد. (گرشاسب نامه ص 47).وبر آخر عهدش [ گشتاسب ] جهان پهلو
پهلوانی دادنلغتنامه دهخداپهلوانی دادن . [ پ َ ل َ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) بزرگی و اعتبار دادن . (آنندراج ) : چو بر بارگی کامرانیش دادبهم پهلوی پهلوانیش داد.نظامی .
پهلوانی سخنلغتنامه دهخداپهلوانی سخن . [ پ َ ل َ س ُ خ َ ] (اِ مرکب ) سخن پهلوی . زبان پهلوی . || (ص مرکب ) که بپهلوی سخن گوید. که سخن و زبان پهلوی داند : یکی پیر بد پهلوانی سخن بگفتار و کردار گشته کهن . فردوسی .ورا نام کندز بدی پهلوی
پهلوانی سرودلغتنامه دهخداپهلوانی سرود. [ پ َ ل َ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) سرود بزبان پهلوی یا پارسی فصیح : ترا گاه بزم است و آوای رودکشیدن می و پهلوانی سرود. فردوسی .بفرمود تا خوان بیاراستندمی و رود و رامشگران خواستندبرامشگری گ
پهلوانی سماعلغتنامه دهخداپهلوانی سماع . [ پ َ ل َ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرود و آوای خوش به پهلوی یا پارسی فصیح : بشنو و نیکو شنو نغمه ٔ خنیاگران بپهلوانی سماع بخسروانی طریق .مسعودسعد.
پهلوانی سرودفرهنگ فارسی عمیدسرود به زبان پهلوی: ◻︎ به رامشگری گفت کامروز رود / بیارای با پهلوانیسرود (فردوسی: ۷/۶۰۷).
جهان پهلوانیلغتنامه دهخداجهان پهلوانی . [ ج َ هام ْ پ َ ل َ ] (حامص مرکب ) مقام و شغل جهان پهلوان : جهان پهلوانی مر او را سپردوز آنجای لشکر سوی هند برد. (گرشاسب نامه ص 47).وبر آخر عهدش [ گشتاسب ] جهان پهلو