پهناورلغتنامه دهخداپهناور. [ پ َ وَ ] (ص مرکب ) بسیارعریض . دارای پهنا، پهنادار. سخت عریض . پرپهنا. عراض . مصفح . (از منتهی الارب ). صلاطح . پهن : مجثئل ؛ پهناور و راست ایستاده . عریض ٌ اریض ؛ پهناور. رأس ٌ مفرطح ؛ سر پهناور. (منتهی الارب ). || ذوسعة. متسع. فراخ . وسیع. بافضا: کشوری پهناور، وس
پهناور کردنلغتنامه دهخداپهناور کردن . [ پ َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِعراض . (منتهی الارب ). پهناور گردانیدن .
پهناور گردانیدنلغتنامه دهخداپهناور گردانیدن . [ پ َ وَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پهناور کردن . فراخ و متسع گردانیدن : شبح الشی ٔ؛ پهناور گردانید چیزی را. (منتهی الارب ).
پهناور گردیدنلغتنامه دهخداپهناور گردیدن . [ پ َ وَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تخثبم . انسداخ . (منتهی الارب ). پهناور شدن .
پهناورکرداحمدلغتنامه دهخداپهناورکرداحمد. [ پ َ وَ ک ُ اَ م َ ] (اِخ ) (بهنواز کرد احمد) دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر،واقع در 46 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 41 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. کوهستانی ، گرمسیر، دار
پهناور کردنلغتنامه دهخداپهناور کردن . [ پ َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِعراض . (منتهی الارب ). پهناور گردانیدن .
پهناور کردنلغتنامه دهخداپهناور کردن . [ پ َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِعراض . (منتهی الارب ). پهناور گردانیدن .
پهناور گردانیدنلغتنامه دهخداپهناور گردانیدن . [ پ َ وَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پهناور کردن . فراخ و متسع گردانیدن : شبح الشی ٔ؛ پهناور گردانید چیزی را. (منتهی الارب ).
پهناور گردیدنلغتنامه دهخداپهناور گردیدن . [ پ َ وَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تخثبم . انسداخ . (منتهی الارب ). پهناور شدن .
پهناورکرداحمدلغتنامه دهخداپهناورکرداحمد. [ پ َ وَ ک ُ اَ م َ ] (اِخ ) (بهنواز کرد احمد) دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر،واقع در 46 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 41 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. کوهستانی ، گرمسیر، دار