پهندلغتنامه دهخداپهند. [ پ َ هََ ] (اِ) دامی باشد که بدان آهو گیرند. (برهان ). تله : چون نهاد او پهند را نیکوقید شد در پهند او آهو.رودکی .
پهندفرهنگ فارسی عمید۱. دام؛ تله: ◻︎ چون نهاد او پهند را نیکو / قید شد در پهند او آهو (رودکی: ۵۴۶).۲. دامی که با آن جانوران را صید کنند.
سحابی متغیر هیندHind's Variable Nebula, NGC 1555واژههای مصوب فرهنگستانسحابیای بازتابی در صورت فلکی ثور که آن را جان راسل هیند کشف کرده است
پیوند سرصافblunt-end ligation, blunt ligation, blunt endingواژههای مصوب فرهنگستاناتصال دو قطعه دِنای سرصاف به یکدیگر توسط دِناپیونداز تی چهار
عندلغتنامه دهخداعند. [ ع ِ دَ / ع َ دَ / ع ُ دَ ] (ع اِ) ظرف غیرمتصرف است برای مکان ، خواه حقیقی باشد، مانند: جلست عند زید (نزد زید نشستم )؛ و خواه مجازی ، مانند: عند زید علم ٌ (زید را علمی است ). و برای زمان نیز بکار رود، م
حنطلغتنامه دهخداحنط. [ ح َ ن َ ] (ع مص ) رسیدن گیاه رمث و سپید گردیدن و پخته شدن آن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
پهندرلغتنامه دهخداپهندر. [ پ َ هََ دَ ] (اِخ ) قلعه ٔ بندر شیراز. فهندر. قلعه ای است در سمت شرقی شیراز، بمسافت کمتر از میلی و باغ دلگشا در پایه ٔ آن واقع شده است . و آن کوهیست طبیعی و ارتفاع چندانی ندارد. و یک طرف آن دامنه دار است و منتهی بصحرا میشود و اطراف دیگرش اتصال بکوه دیگر دارد ولی جوان
پهندزلغتنامه دهخداپهندز. [ پ َ دِ ] (اِخ ) تصحیف پهندر. رجوع به پهندر شود: فضلویه خروج کرد و او را بگرفت و بقلعه ٔ پهندز محبوس کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 166). و ابوغانم پسر عمیدالدوله چون بر قلعه ٔ پهندز بود خراب کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span class="
آهولغتنامه دهخداآهو. (اِ) غزال . غزاله . ظبی . ظبیه . ابوالسفاح . فائر. ج ، فور : بباغ اندر کنون مردم نبرّد مجلس از مجلس براغ اندر کنون آهو نبرّد سیله از سیله . رودکی .چون نهاد او پَهَنْد را نیکوقید شد در پَهَنْد او آهو. <
نیکولغتنامه دهخدانیکو. (ص ) پسندیده . حسن . خوب . خوش . خیر. مقابل بد و زشت : براین کار چون بگذرد روزگاراز او نام نیکو بود یادگار. فردوسی .به است از روی نیکو نام نیکوتو آن کن کت بود فرجام نیکو. فخرالدین اس
پهندرلغتنامه دهخداپهندر. [ پ َ هََ دَ ] (اِخ ) قلعه ٔ بندر شیراز. فهندر. قلعه ای است در سمت شرقی شیراز، بمسافت کمتر از میلی و باغ دلگشا در پایه ٔ آن واقع شده است . و آن کوهیست طبیعی و ارتفاع چندانی ندارد. و یک طرف آن دامنه دار است و منتهی بصحرا میشود و اطراف دیگرش اتصال بکوه دیگر دارد ولی جوان
پهندزلغتنامه دهخداپهندز. [ پ َ دِ ] (اِخ ) تصحیف پهندر. رجوع به پهندر شود: فضلویه خروج کرد و او را بگرفت و بقلعه ٔ پهندز محبوس کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 166). و ابوغانم پسر عمیدالدوله چون بر قلعه ٔ پهندز بود خراب کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span class="