پودلغتنامه دهخداپود. (اِ) رشته ای باشد که در پهنائی جامه بافته میشود، و تار بدرازی جامه . (برهان قاطع). ریسمانی که جولاهه بربسته بعرض در میان تار اندازد و قماش بافته شود. رشته و ریسمانی باشد که بعرض جامه آن را میاندازند به هندی بانا گویند و تار و پود بمعنی تانا بانا می آید. (غیاث ). لحمة. اِ
پودفرهنگ فارسی عمید۱. رشته؛ نخ.۲. [مقابلِ تار] رشتهای که در پهنای پارچه بافته میشود: ◻︎ بیاموختشان رشتن و تافتن / به تار اندرون پود را بافتن (فردوسی: ۱/۴۲).۳. (صفت) [قدیمی] = پوده
پودweft, filling, woof, shute, shoot 3واژههای مصوب فرهنگستاننخی کـه درجهت عـرض پارچههای تاری ـ پودی قرار میگیرد
وعد و وعیدلغتنامه دهخداوعد و وعید. [ وَ دُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) انذار و ترسانیدن کسی را از کردار و اعمال وی و نوید خیر و شر. (ناظم الاطباء) : ز توحید و قرآن و وعد و وعیدز تأیید و از رسمهای جدید. فردوسی .شب و روز در کار وعد و وعی
پوداتلغتنامه دهخداپودات . [ ] (ص ) صاحب برهان گوید بمعنی محسوس باشد و پوداتان بمعنی محسوسات یعنی آنچه بنظر و حس درآید - انتهی . این کلمه از جمله ٔ مجعولات دساتیر است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 239 شود.
پودرلغتنامه دهخداپودر. (فرانسوی ، اِ) بمعنی غبار و گرد، و در تداول فارسیان گرد سپیدی که زنان بجای سپیدآب بکار برند.
پودراتچیلغتنامه دهخداپودراتچی . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) (از: روسی پُدرات + چی ترکی ) مقاطعه کار برای تسطیح جاده ها و غیره . کنتراتچی .
پودرهالغتنامه دهخداپودرها. [ ] (اِخ ) (توطئه ٔ...) توطئه ای که در انگلستان توسط بعض کاتولیک ها برای عزل ژاک اول و انحلال مجلس شوری بعمل آمد (5 نوامبر 1605م .).
پود گوریتزالغتنامه دهخداپود گوریتزا. [ پُدْ گ ُ ] (اِخ ) شهری در قره طاغ در 24 هزارگزی شرقی چتینه و 35 هزارگزی شمال غربی اشکودره در ساحل نهر موراچه . در تپه ٔ فوقانی آن قلعه ای هست که به سوری محاط است و روی نهر موراچه پل بسیار متین
پوداتلغتنامه دهخداپودات . [ ] (ص ) صاحب برهان گوید بمعنی محسوس باشد و پوداتان بمعنی محسوسات یعنی آنچه بنظر و حس درآید - انتهی . این کلمه از جمله ٔ مجعولات دساتیر است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 239 شود.
پودرلغتنامه دهخداپودر. (فرانسوی ، اِ) بمعنی غبار و گرد، و در تداول فارسیان گرد سپیدی که زنان بجای سپیدآب بکار برند.
پودراتچیلغتنامه دهخداپودراتچی . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) (از: روسی پُدرات + چی ترکی ) مقاطعه کار برای تسطیح جاده ها و غیره . کنتراتچی .
دوپودلغتنامه دهخدادوپود. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوپوده . (ناظم الاطباء). دارای دوپود: دیابوذ، دَنبوذ. جامه ٔ دوپود. (منتهی الارب ). دیبوذ (معرب دوپود) ذونیرین . ذات نیرین (جامه ). قسمی جامه که معرب آن دیبود است و آن را دوباف نیز گویند. (یادداشت مؤلف ): ثوب منیر؛ جامه ٔ دوپود. (فیروزآبادی
تار و پودلغتنامه دهخداتار و پود. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تارهای طول و عرض جامه ، بهندی تانابانا گویند. (غیاث اللغات ). با لفظ رشتن و بستن و کاویدن مستعمل است . (آنندراج ). نخهای درازی و پهنای بافندگی . حامل و نابل : خلعتی کآن ز تار و پود وفاست درزیان ِ قَدَر
لیکوپودلغتنامه دهخدالیکوپود. [ ک ُ پُدْ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی گیاه نهانزاد از تیره ٔ لیکوپودیاسه . گیاه پای گرگ . پنجه ٔ گرگ .