پوزیدنلغتنامه دهخداپوزیدن . [ دَ ](مص ) عذر آوردن و معذرت خواستن . (برهان ). || ستردن ؟ بردن ؟ تهی کردن ؟ مطلق راندن : چه باید این خرد کت داد یزدان چو دردت را نخواهد بود درمان نه پوزد جانت را از درد و آزارنه شوید دلت را از داغ و تیمار. <p class="autho
پوزیدنفرهنگ فارسی معین(پُ دَ) (مص ل .) 1 - زدودن ، راندن ، برطرف کردن . 2 - معذرت خواستن ، عذر خواستن .
گوزیدنلغتنامه دهخداگوزیدن . [ دَ ] (مص ) باد باصدا از راه پایین بیرون کردن . (ناظم الاطباء). تیز دادن . (آنندراج ). تیزیدن .
وزیدنلغتنامه دهخداوزیدن . [ وَ دَ ] (مص ) هبوب . دمیدن . (آنندراج ). رفتن باد از جایی به جایی . جنبیدن باد. (ناظم الاطباء). آمدن باد. جهش . جستن : زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزیدباد به گل بروزید گل به گل اندر غژید. کسایی .آنک را
ویزیدنلغتنامه دهخداویزیدن . [ دَ ] (مص ) بیختن . بیزیدن : بیامیزد و بکوبد و بویزد. (از هدایة المتعلمین ).
یوزیدنلغتنامه دهخدایوزیدن . [دَ ] (مص ) جستن و جهیدن و برجستن . (ناظم الاطباء). || طلب نمودن و جُستن . (آنندراج ). جستجو کردن . تفحص کردن . طلب کردن . جُستن . طلبیدن ، چنانکه گویند: راه یوز و صیدیوز و رزم یوز، و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). || نیک پاک کردن چاه آب . (ناظم الاطباء). || غلطیدن به
پوزیدنیوسلغتنامه دهخداپوزیدنیوس .[ پ ُ دُ ] (اِخ ) مورخ و فیلسوف زنونی . مولد سوریه (حدود 135 تا 50 ق . م .).
پوزیدانلغتنامه دهخداپوزیدان . (مص ) عذر آوردن و اعتذار. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 269). و کلمه ظاهراً مصحّف پوزیدن باشد. رجوع به پوزیدن شود.
کامپوزلغتنامه دهخداکامپوز. (نف مرکب ) کامجوی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به پوزیدن در لغت نامه و چاه پور در برهان شود.
پوزشلغتنامه دهخداپوزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم از مصدر فراموش شده ٔ پوزیدن مستعمل در ویس و رامین . عذر. (دهار). معذرت . اعتذار. عذرخواهی . بهانه . عذر خواستن . (اوبهی ). استغفار. طلب عفو. عذر که از قصور یا تقصیری خواهند : پوزش بپذیرد و گناه ببخشدخشم نراند بعفو کوشد
اسم مصدرلغتنامه دهخدااسم مصدر. [ اِ م ِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مصدر در عربی : ابن مالک در الفیة گوید : بفعله المصدر الحق فی العمل مضافاً او مجرداً او مع اَل ان کان فعل مع اَن او ما یحل محلّه و لاسم مصدر عمل .عبدالرحمن سیوطی در شرح بیت اخی
پوزیدنیوسلغتنامه دهخداپوزیدنیوس .[ پ ُ دُ ] (اِخ ) مورخ و فیلسوف زنونی . مولد سوریه (حدود 135 تا 50 ق . م .).
درسپوزیدنلغتنامه دهخدادرسپوزیدن . [ دَ س ِ / س ُ / س َ دَ ] (مص مرکب ) سپوزیدن . درسپوختن . سپوختن . رجوع به درسپوختن شود.
سپوزیدنلغتنامه دهخداسپوزیدن . [ س ِ / س َ / س ُ دَ ] (مص ) (از: سپوز + َیدن ، پسوند مصدری ) چیزی را بعنف و زور در چیزی فروبردن . (غیاث ) (آنندراج ) : ولی را گاه نه برگاه بنشان عدو را چاه کن در چاه