پوساندنلغتنامه دهخداپوساندن . [ دَ ] (مص ) بپوسیدن داشتن . پوسانیدن .- هفت کفن پوساندن ؛ دیری بر چیزی گذشتن : هفت کفن پوسانده است ؛ دیری است مرده و از میان رفته است .
پوساندنفرهنگ فارسی عمیدچیزی را در جایی گذاشتن یا به حالتی درآوردن که زودتر پوسیده شود؛ پوسیده گردانیدن.
پوساندنگویش اصفهانی تکیه ای: bepüsni طاری: püsnây(mun) طامه ای: pisnâɂan طرقی: püsnâymun کشه ای: pisnâymun نطنزی: pus(u)nâɂan
پوساندنگویش خلخالاَسکِستانی: pusta kard.e دِروی: pəx.ân.əs.en شالی: pusânəs.an کَجَلی: pösân.əst.an کَرنَقی: pissâmənəsan کَرینی: pissâmənəsan کُلوری: pəxsâmânəsan گیلَوانی: pəxânəsi لِردی: pisânəsan
پوسانیدنلغتنامه دهخداپوسانیدن . [ دَ ] (مص ) بپوسیدن داشتن . تبلیة. ابلاء. پوساندن . پوسیده کردن . بگردانیدن صورت چیزیست اعم از تر و خشک با گذرانیدن زمان بر او یا بعلاجی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ): دیگر آنکه بیشتر خوردنیها می پوسانند پس میخورند، چون ترینه و چغندر آب و شلغماب و غیر آن . (ذخیره ٔ خوار
پوشانیدنلغتنامه دهخداپوشانیدن . [ دَ ] (مص ) پوشاندن . جامه در بر کسی کردن . درپوشانیدن . ملبس کردن . الباس . (تاج المصادر بیهقی ) : و گر زآنکه دانی که با آن هزبرنتابی تو خود را مپوشان بگبر. فردوسی .سندس رومی در نارونان پوشاندند. <
پوشاندنفرهنگ فارسی عمید۱. جامه به تن کسی کردن.۲. در پرده کردن؛ پنهان ساختن.۳. پردهپوشی کردن.۴. روپوش روی چیزی کشیدن.
پوشاندندیکشنری فارسی به عربیاغطس , اکس , انقش , بطانية , حجاب , سترة , طابق , ظرف , غطاء , قناع , کفن , معطف , مغيم , ملابس
فرسودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی تهلک کردن، ساییدن، خوردن، پوساندن، فاسد کردن، پژمردن، خشکاندن، کهنه کردن آسیب زدن▲ استفاده کردن، هدر دادن، تلف کردن