پوشیلغتنامه دهخداپوشی . (اِ) جامه ای که از آن عمامه و شال کمر میکرده اند : قاری ، مصنفات تو بر پوشی و برک هر جا رفوگران هنرور نوشته اند. نظام قاری (دیوان البسه ).دارم بسی ز ریشه ٔ پوشی خیالهایابم ز عقد طره ٔ دستار حالها. <p
پوشیفرهنگ فارسی عمیدپارچهای که از آن شال سر و کمر میساختهاند: ◻︎ تا چند کنی پوش ز پوشی کسان / از جامهٴ عاریت نشاید برخورد (نظام قاری: لغتنامه: پوشی).
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
شستوشوی بازدارندۀ زنگrust-inhibitive washواژههای مصوب فرهنگستانایجاد پوشش تبدیلی بر روی سطح آهن پیش از رنگ کردن
بُنپوشۀ بیرونیexterior base-coatواژههای مصوب فرهنگستانبُنپوشهای تکلایه که بر سطح خارجی محصولات فلزی برای افزایش مقاومت به خوردگی نشانده میشود
پوشرنگ پایۀ رنگآمیزهtint base paintواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پوشرنگ ساختمانی که تیتانیمدیاکسید آن کمتر از پوشرنگ سفید کامل است و با یک یا چند رنگبخش دیگر آمیخته میشود تا رنگ خاصی حاصل شود
پوشیدگیلغتنامه دهخداپوشیدگی . [ دَ/ دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پوشیده . مستوری . مستوربودن . ستر. خفاء. استتار. خفیه . (دهار). احتجاب . کسوف . غماء. (دهار). خافیة. (منتهی الارب ) : سه دیگر که بالا و رویش بودبپوشیدگی نیز خویش بود.<
پوشیدنیلغتنامه دهخداپوشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی در خور پوشیدن . که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن . هر چه پوشیده شود. || جامه . لباس . پوشاک . کسوة : گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان ) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل ، نه افکندنی دارند و
پوشیده گفتنلغتنامه دهخداپوشیده گفتن . [ دَ / دِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ابهام . در سرّ گفتن . در خفا گفتن . نهانی گفتن .
پوشیده حرفلغتنامه دهخداپوشیده حرف . [ دَ / دِ ح َ ] (ص مرکب ) مرموز (؟) : از آن کیمیاهای پوشیده حرف برانگیختم گنجدانی شگرف .نظامی .
پوشیده دللغتنامه دهخداپوشیده دل . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) کوردل : کسانی که پوشیده چشم و دلندهمانا کزین توتیا غافلند.سعدی .
پوشیده دلقلغتنامه دهخداپوشیده دلق .[ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) دلق بتن کرده . صوفی . || مجازاً ظاهرساز.متظاهر. ریاکار : عزیزان پوشیده از چشم خلق نه زنارداران پوشیده دلق .سعدی (بوستان ).
پوشیدگیلغتنامه دهخداپوشیدگی . [ دَ/ دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پوشیده . مستوری . مستوربودن . ستر. خفاء. استتار. خفیه . (دهار). احتجاب . کسوف . غماء. (دهار). خافیة. (منتهی الارب ) : سه دیگر که بالا و رویش بودبپوشیدگی نیز خویش بود.<
دلق پوشیلغتنامه دهخدادلق پوشی . [ دَ ] (حامص مرکب )عمل پوشیدن دلق . حالت و چگونگی دلق پوش : تا مگردلق پوشی جسدم طلق ریزد بر آتش حسدم .نظامی .
دوخته پوشیلغتنامه دهخدادوخته پوشی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت دوخته پوش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوخته پوش شود.
چشم پوشیلغتنامه دهخداچشم پوشی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب )ترجمه ٔ اغماض . (آنندراج ). اغماض . (ناظم الاطباء). عفو. گذشت . بخشش . رجوع به چشم پوش و چشم پوشیدن شود.
خرقه پوشیلغتنامه دهخداخرقه پوشی . [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل خرقه پوش . کنایه از صوفیگری : خرقه پوشی ّ من از غایت دینداری نیست پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم .حافظ.