پوشیدنیلغتنامه دهخداپوشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی در خور پوشیدن . که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن . هر چه پوشیده شود. || جامه . لباس . پوشاک . کسوة : گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان ) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل ، نه افکندنی دارند و
پوشیدنیفرهنگ فارسی عمید۱. جامه؛ لباس؛ پوشاک.۲. ویژگی آنچه باید پنهان نگه داشته شود؛ سزاوارِ پنهان کردن.
پوسیدنیلغتنامه دهخداپوسیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخور پوسیدن . که پوسد. که سبکی و تخلخل و تباهی پذیرد. که بچرد. چریدنی (در تداول مردم قزوین ).
پسماند پوسیدنیcompostable wasteواژههای مصوب فرهنگستانپسماند جامدی که دارای مواد آلی تجزیهپذیر بهوسیلۀ ریزاندامگانهاست متـ . پسماند فاسدشدنی putrescible waste
رایانۀ پوشیدنیwearable computer, body-borne computers, wearables 2واژههای مصوب فرهنگستانرایانهای با امکانات کامل رایانۀ شخصی، مانند صفحهکلید و نمایشگر تخت و منبع تغذیه، که میتوان آن را پوشید
پوسیدنلغتنامه دهخداپوسیدن . [ دَ ] (مص ) متخلخل و سبک شدن چیزی از گذشتن زمان بروی یا بعلتی دیگر. چرّیدن (در تداول مردم قزوین ). سخت سوده و نزدیک بریخته شدن . (شرفنامه ) : زری که در لحد خاک بود پوسیده کفن دریده و گردید مسکه ٔ دینار. سلمان .</
پیوسیدنلغتنامه دهخداپیوسیدن . [ دَ ] (مص ) بیوسیدن . چشم داشتن . امید داشتن : نکند میل بی هنر به هنرکه پیوسد ز زهر طعم شکر. عنصری .رجوع به بیوسیدن شود. || گمان و ظن بردن . (شعوری ج 1 ص <span class="hl
رایانۀ پوشیدنیwearable computer, body-borne computers, wearables 2واژههای مصوب فرهنگستانرایانهای با امکانات کامل رایانۀ شخصی، مانند صفحهکلید و نمایشگر تخت و منبع تغذیه، که میتوان آن را پوشید
سایر پوشیدنیهافرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد مالگردن، پاپیون، دستار، کمربند، دستکش، سردست، مچپیچ، مچبند، کلاه، دستار، عرقچین، دستمال، پیشبند، یقه، یخه، آفتابگیر، آفتابگردان، آهارمهره، آستین، بال، بالاتنه، پاپاخ، پشتدستی، تزیینات لباس یراق [∊ یراق جنگ ◄سلاح سرد 723]
رایانۀ پوشیدنیwearable computer, body-borne computers, wearables 2واژههای مصوب فرهنگستانرایانهای با امکانات کامل رایانۀ شخصی، مانند صفحهکلید و نمایشگر تخت و منبع تغذیه، که میتوان آن را پوشید