روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
ویل وئیللغتنامه دهخداویل وئیل . [ وَ لُن ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) مبالغه ٔ ویل است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ویل ویللغتنامه دهخداویل ویل . [ وَ لُن ْ وَ ی ِ ] (ع اِمرکب ) مبالغه است چون ویل وئیل و ویل وائل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ویل (صوت ، اِ) شود.
کاسبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی اسب، پولساز، مکتسب، پولدرآر، درآمدساز، پساندازکن جوینده مستمریبگیر، حقوقبگیر، وظیفهبگیر، کارمند، کارگر اجیر، مزدور عامل، مأمور تاجر، کسبه، دستفروش
پولفرهنگ فارسی عمید۱. قطعۀ فلز از طلا یا نقره یا مس یا فلزات دیگر که از طرف دولت سکه زده شود.۲. اسکناسی که توسط دولت یا بانک ناشر اسکناس چاپ و منتشر شود.⟨ پول خُرد: پول فلزی کمارزش؛ سکه.⟨ پول زرد (طلا): [مجاز] سکۀ طلا.⟨ پول سفید: [مقابلِ پول سیاه] [مجاز] پولی که از نقره سکه زده
پولفرهنگ فارسی عمید= پُل: ◻︎ یکی پول دیگر بباید زدن / شدن را یکی راه بازآمدن (فردوسی: ۶/۲۹۲)، ◻︎ تمنای شه آنگه آید بهدست / که بر روی دریا توان پول بست (نظامی۵: ۸۳۲).
پوللغتنامه دهخداپول . (اِ) از پهلوی پوهل . پُل . قنطرة. جسر. و به این معنی درزبانهای ایرانی بسیار کهنسال است . طاق و سقف گونه ای که بر رودی یا نهر و مادی بر عرض آن بندند گذشتن مردم و چارپایان را. کرپی (در تداول مردم قزوین و ظاهراً ترکی باشد) : و پولی ساختند و خلایق و
پوللغتنامه دهخداپول . (اِخ ) قصبه ای از دهستان زانو سرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 36 هزارگزی جنوب نوشهر و 12 هزارگزی باختری کجور. کوهستانی سردسیر. دارای 2250 تن سکنه . کردی و گیلکی
دزپوللغتنامه دهخدادزپول . [ دِ ](اِخ ) دزفول ، که شهری است از خوزستان . و در تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی مکرر این نام بصورت «دزپول » آمده است . (ص 557، 725، 750، 751<
خرپوللغتنامه دهخداخرپول . [ خ َ ] (ص مرکب ) صاحب پول بسیار. (یادداشت بخط مؤلف ). صاحب مکنت بسیار. آنکه پول زیاد فراهم آورده است و استفاده ٔ شایان از آن نتواند کرد.
خرده پوللغتنامه دهخداخرده پول . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پول ریز. پولی که قیمتش از واحد پول کمتر است . پول خرد.
چهارپوللغتنامه دهخداچهارپول . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) دوشاهی (مرکب از چهار + پول به معنی نصف شاهی ): چهار پول سیاه نمی ارزد؛ یعنی چیز کم ارزشی است . قیمت چندانی ندارد. (یادداشت مؤلف ).