فرهنگ فارسی عمید
آزرده؛ رنجیده؛ دلآزرده؛ دلتنگ.⟨ رنجه داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] رنجه کردن؛ رنجه ساختن؛ آزرده ساختن؛ آزار رساندن: ◻︎ جنگ یکسو نِه و دلشاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی: ۱۳۹).⟨ رنجه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] رنجه گشتن؛ رنجه گردیدن؛ رنجیده شدن؛ آزرده شدن.⟨ ر