پولادچنگلغتنامه دهخداپولادچنگ . [ چ َ ] (ص مرکب ) که چنگی از پولاد دارد. که چنگی سخت قوی دارد. فولادین مخلب : پس و پیش ترکان طاووس رنگ چپ و راست شیران پولادچنگ . نظامی .چنان تیشه زد مرد پولادچنگ که آتش برون آمد از تاب سنگ . <p
پولادچنگفرهنگ فارسی عمیدآنکه دست و پنجۀ سخت و نیرومند دارد؛ پولاددست؛ قویپنجه: ◻︎ پسوپیش ترکان طاووسرنگ / چپوراست شیران پولادچنگ (نظامی۵: ۹۵۵).
پولادینلغتنامه دهخداپولادین . (ص نسبی ) برنگ پولاد. فولادی . پولادی : چون سنجق شاهیش بجنبدپولادین صخره را بسنبد.نظامی .
پولادمخلبلغتنامه دهخداپولادمخلب . [ م ِ ل َ ] (ص مرکب ) که مخلب و چنگال از پولاددارد. که مخلبی قوی دارد. پولادچنگ . فولادین چنگال .
طاوس رنگلغتنامه دهخداطاوس رنگ . [ وو رَ ] (ص مرکب ) هر رنگ که به طلائی زند. به رنگ طاوس . مطوّس : ز پستان آن گاوطاوس رنگ برافراختی چون دلاور پلنک . فردوسی .نشستنگه رود و می ساختندز بیگانه خرگه بپرداختندبدیبا زمین کرده طاوس رنگ
خاره سنگلغتنامه دهخداخاره سنگ . [ رَ / رِ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ خاره . سنگی که از جنس خاره باشد. صخره . صخره ٔ صّماء : تهمتن یکی خانه از خاره سنگ برآورده دید اندرآن جای تنگ . فردوسی .بکشتند چندان در آن
آسیبلغتنامه دهخداآسیب . (اِ) زخم . کوب . ضرب : به آسیب پا و بزانو و دست همی مردم افکند چون پیل مست . عنصری . || صدمه . کوس . کوست . عیب و نقص یا شکستگی که از زخم و ضرب پیدا آید : همان گرد بررفت مانند دود
چنگلغتنامه دهخداچنگ . [ چ َ ] (اِ) نام سازیست مشهور . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). سازی است مشهور که سر آن خمیده است و تارها دارد. (آنندراج ) (انجمن آرا). نوعی از مزامیر است در غایت شهرت . (شرفنامه ٔ منیری ). صنج ؛ و آن بر دو قسم است یکی دو صفحه ٔ برنجین باشد که بر یکد