پیاله دستلغتنامه دهخداپیاله دست . [ ل َ / ل ِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه پیاله ٔ شراب در دست داشته باشد. (آنندراج ) : از باده ٔ عشق مست میباش وز داغ پیاله دست میباش .؟ (از آنندراج ).
پیاله دستفرهنگ فارسی عمیدآنکه پیالۀ شراب در دست دارد؛ پیالهبهدست: ◻︎ از بادۀ عشق، مست میباش / وز داغ، پیالهدست میباش (؟: لغتنامه: پیالهدست).
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
آلیاژ حافظهدارmemory alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی که میتواند پس از تغییر شکل، براثر حرارت یا عوامل دیگر فیزیکی، به شکل اولیۀ خود برگردد یا خواص تغییریافتۀ خود را بازیابد
پیالهلغتنامه دهخداپیاله . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میلانو بخش شیروان شهرستان قوچان ، واقع در 73 هزارگزی جنوب شیروان و 7 هزارگزی باختر مالرو امیران به دولت آباد. کوهستانی ،معتدل . دارای 101
پیالهلغتنامه دهخداپیاله . [ ل َ ] (اِخ ) نام برده ٔ وفادار و فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان . وی در معیت مخدوم خود بتکه گریخت و در آنجا گرفتار و به بروسه تبعید شد و پس از کشته شدن مولایش مجاورت آرامگاه ویرا بدو سپردند و بقیت عمر در سر مزار مولای محبوب خود بتضرع و زاری گذراند. (قامو
پیالهلغتنامه دهخداپیاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) قدح آبگینه . (لغت نامه ٔ اسدی ). کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است . جام . پیغاله . (عنصری ). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب . (صحاح الفرس ). گاسی . قدح . (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن
پیالهفرهنگ فارسی عمید۱. فنجان.۲. ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند؛ جام؛ ساغر.۳. (تصوف) صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود.۴. (تصوف) هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد: ◻︎ زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستهٴ کردگار چیست (حافظ: ۱۴۸).&lan
پیالهcupuleواژههای مصوب فرهنگستاننوعی گریبان متشکل از برگههای بههمچسبیده که میوه را مانند فنجانی دربرمیگیرند
پیالهلغتنامه دهخداپیاله . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میلانو بخش شیروان شهرستان قوچان ، واقع در 73 هزارگزی جنوب شیروان و 7 هزارگزی باختر مالرو امیران به دولت آباد. کوهستانی ،معتدل . دارای 101
پیالهلغتنامه دهخداپیاله . [ ل َ ] (اِخ ) نام برده ٔ وفادار و فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان . وی در معیت مخدوم خود بتکه گریخت و در آنجا گرفتار و به بروسه تبعید شد و پس از کشته شدن مولایش مجاورت آرامگاه ویرا بدو سپردند و بقیت عمر در سر مزار مولای محبوب خود بتضرع و زاری گذراند. (قامو
خط پیالهلغتنامه دهخداخط پیاله . [ خ َطْ طِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از جمله خطهایی است که در جام جم بوده ، لیکن در غیر جام جم نیز استعمال کنند. (آنندراج ) : آماده جلای نظر شو که ساقیان خط پیاله بر لب میگون نوشته اند.<br
پیالهلغتنامه دهخداپیاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) قدح آبگینه . (لغت نامه ٔ اسدی ). کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است . جام . پیغاله . (عنصری ). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب . (صحاح الفرس ). گاسی . قدح . (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن
ده پیالهلغتنامه دهخداده پیاله . [ دِه ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در سه هزارگزی جنوب شیراز. سکنه ٔ آن 412 تن . آب از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).