پیشانی بلندلغتنامه دهخداپیشانی بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) که فاصله ٔ رستنگاه موی سر تا ابروان وی بسیار باشد. که جبهتی گشاده دارد. || خوش اقبال . بخت ور. نیک بخت . نیک طالع. نیک اختر. پیشانی دار.
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
صافش شنی تندrapid sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب پس از زلالسازی از بستری شنی عبور داده میشود تا بقایای ذرات آن گرفته شود
صافش شنی کندslow sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب از میان بستری شنی با خصوصیات مشخص به سمت پایین پرانشت میکند و در خلال آن براثر فرایندهای فیزیکی و شیمیایی و زیستی خالصتر میشود
highbrowدیکشنری انگلیسی به فارسیhighbrow، عالم ودانشمند، دارای ابرو و پیشانی بلند، روشن فکر، دارای سعه نظر
لازلغتنامه دهخدالاز. (اِخ ) در قفقاز در سواحل جنوب شرقی طرابزون و جهت باطوم قومی بدین نام ساکن اند که با مردم گرجستان قرابت جنسی دارند. سیمای آنها بتمام از نژاد قفقازست با سرهای بزرگ و پیشانی بلند و بینی راست و بیش و کم گاهی شکسته با موهای بلوطی و چشمانی میشی یا آبی ، وقد و قامتی موزون و مشی
بلندلغتنامه دهخدابلند. [ ب ُ ل َ ] (ص ، ق ) مقابل پست . (از برهان ). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده . افراشته . برافراشته . مرتفع، در مقابل کوتاه و پست . (فرهنگ فارسی معین ). اشرف . أعلی . أعیط. افراخته . باذخ . أکوم . باسق . تِلو. جاهض . رفیع. رفیعة. سامک . سامکة. سامی . سَ
پیشانیلغتنامه دهخداپیشانی . (اِ مرکب ) جزء فوقانی رخسار میان رستنگاه موی و ابروان . بنچه . ناصیه . جبهه . (دهار) (منتهی الارب ).جبین . (زمخشری ). پیچه . چماچم . (برهان ). چکاد. صلایه .کشه . ذؤابه . لطاة. مقدمه . مسجد. رمة. (منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: این کلمه مرکب است از پیش و آنی که کلم
پیشانیspandrel 1واژههای مصوب فرهنگستاندر نما، سطح میان کف پنجره و نعلدرگاه (lintel) پنجرۀ طبقۀ پایین آن
پهن پیشانیلغتنامه دهخداپهن پیشانی . [ پ َ ] (ص مرکب )که پیشانی فراخ و گشاده دارد.اصفح . (منتهی الارب ).
خوش پیشانیلغتنامه دهخداخوش پیشانی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنکه پیشانی زیبا دارد. || آنکه طالع خوش دارد. خوش اقبال . خوب طالع.
خط پیشانیلغتنامه دهخداخط پیشانی . [ خ َطْ طِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوطی که در پیشانی آدمی است . کنایه از سرنوشت و رقم تقدیر می باشد : سرنوشت خود توان خواند از خط پیشانیش مد ابرو شاه بیت مطلع انوار کیست . دانش (از آنندراج ).بندگی را
پیشانیلغتنامه دهخداپیشانی . (اِ مرکب ) جزء فوقانی رخسار میان رستنگاه موی و ابروان . بنچه . ناصیه . جبهه . (دهار) (منتهی الارب ).جبین . (زمخشری ). پیچه . چماچم . (برهان ). چکاد. صلایه .کشه . ذؤابه . لطاة. مقدمه . مسجد. رمة. (منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: این کلمه مرکب است از پیش و آنی که کلم
ستاره پیشانیلغتنامه دهخداستاره پیشانی . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی است از اسب و این را شوم میشمارند. (بهار عجم ). اسبی که در پیشانی دارای علامت بود و آن را از معایب اسب می شمارند. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) دارای عُرّه ٔ بیضا. دارنده ٔ جبهه ٔ درخشان <span clas