پیفانجلغتنامه دهخداپیفانج . [ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان . واقع در 23 هزارگزی باختر قصبه ٔ اسدآباد و 2 هزارگزی شوسه ٔ اسدآباد به کنگاور. جلگه ، سردسیر، دارای 390</s
فنجلغتنامه دهخدافنج . [ ف ُ ن ُ ] (ع اِ) کسانی که محبت آنها را ناخوش دارند. (منتهی الارب ). الثقلاء. (اقرب الموارد).
فنجلغتنامه دهخدافنج . [ ف َ ] (ص ) دبه خایه بود، و غر همین بود.(اسدی ). و به عربی مفتوق خوانند. (برهان ). آنکه به علت فتق دچار باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : عجب آید مرا ز تو که همی چون کشی آن کلان دو خایه ٔ فنج ؟ منجیک .|| (اِ) گوشت
فنجلغتنامه دهخدافنج . [ ف َ ] (معرب ، اِ) معرب فنگ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : برگ فنج که به تازی بنج گویند اندر شراب انگوری پخته ، پختنی برچشم نهادن علاجی سودمند است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).