پیل افکنلغتنامه دهخداپیل افکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) که فیل افکند. که با پیل برآید. که فیل بر زمین زند. کنایه است از مرد دلیر و شجاع . صاحب آنندراج گوید بر قیاس پیلتن و اطلاق این بر اسپ نیز آمده . پیل اوژن : چو کاموس پیل افکن شیر مردچومنشور جنگی سپهر نبرد. <p
پیل افکنفرهنگ فارسی عمیدآنچه یا آنکه قدرت به زمین زدن پیل را داشته باشد؛ نیرومند؛ پیلافکننده: ◻︎ چه صعبرودی، دریانهاد و طوفانسیل / چه منکرآبی، پیلافکن و سواراوبار (فرخی: ۶۳).
خطیابیline hunting, LHواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که مشترک با استفاده از آن میتواند با گرفتن یک شماره و دستیابی به تعدادی واسط، ازطریق هر خطی که آزاد باشد ارتباط برقرار کند
برنامهریزی خطیlinear programming, LPواژههای مصوب فرهنگستان[ریاضی] شاخهای از ریاضی که تابعی خطی را با در نظر گرفتن تعدادی قید خطی کمینه یا بیشینه میسازد [مدیریت] ابزار تصمیمگیری (decision making) بهینه که در آن هدف تابعی خطی است و محدودیتها بهصورت مساویها و نامساویهای خطی نمایش داده میشوند
آستانۀ لاکتاتlactate threshold, LTواژههای مصوب فرهنگستانلحظهای در تمرینهای بدنی با شدت روبهافزایش که از آن به بعد سطح لاکتات خون سیاهرگی افزایش مییابد
پیل افکندنلغتنامه دهخداپیل افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن پیل . بر زمین زدن پیل . || کنایه از عاجز کردن باشد. (برهان ). کنایه از عاجز کردن و غالب آمدن . (غیاث ). عاجز کردن و حیران داشتن : از در خاقان کجا پیل افکند محمودرابدره بردن پیل بالا بر نتابد بیش از ا
پیل افکنیلغتنامه دهخداپیل افکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل پیل افکن : دگر ره سوی جنگ پرواز کردبه پیل افکنی جنگ را ساز کرد.نظامی .
فیل افکنلغتنامه دهخدافیل افکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) فیل افکننده . پیل افکن . آنکه پیل را بر زمین زند و شکست دهد. پیل کش . رجوع به فیل و پیل افکن شود.
ماتگهلغتنامه دهخداماتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای مات شدن : ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان .خاقانی .
پیللغتنامه دهخداپیل . (اِ) فیل .کلثوم . مَرْدی ̍. عرداد. (منتهی الارب ). بر وزن و معنی فیل است . (آنندراج ). رجوع به فیل شود : نیل دهنده تویی بگاه عطیت پیل دمنده بگاه کینه گزاری . رودکی .و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان ) جان
پیللغتنامه دهخداپیل . (اِخ ) رابرت . سیاستمدار انگلیسی . متولد در چمبرهل بسال 1788م . وی چندبار نخست وزیر گردید و کاتولیک ها را از قیمومت دولت خارج ساخت و حزب محافظه کار را تشکیل کرد و مالیات را منظم گردانید و بسال 1846 طرح
دشپیللغتنامه دهخدادشپیل . [ دُ ] (اِ مرکب ) دشبل . دشپل . دژپیه .غده . (از برهان ) (از آنندراج ). رجوع به دشبل شود.
پیل در پیللغتنامه دهخداپیل در پیل . [ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیلی پس پیلی . فیلی بدنبال فیل دیگر. پیلان بصف . پیلان بسیار : طناب نوبتی یک میل در میل بنوبت بسته بر در پیل در پیل .نظامی .
پیللغتنامه دهخداپیل . (اِ) فیل .کلثوم . مَرْدی ̍. عرداد. (منتهی الارب ). بر وزن و معنی فیل است . (آنندراج ). رجوع به فیل شود : نیل دهنده تویی بگاه عطیت پیل دمنده بگاه کینه گزاری . رودکی .و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان ) جان