پیلغوشلغتنامه دهخداپیلغوش . (اِ مرکب ) گلی است از جنس سوسن که آنرا سوسن آسمانگون خوانند و بر کنار او نقطه ٔ سیاه باشد و رخنه ٔ کوچک . (صحاح الفرس ). سوسن منقش ، یعنی آنکه بر کنار نقطه های سیاه دارد. سوسن آزاد. (فرهنگ اسدی ). سوسن آسمانگونی .گلی است چون سوسن آزاد آسمانگون و در کنارش رخنگکی بود و
پیلغوشفرهنگ فارسی عمیدگل زنبق؛ سوسن آزاد؛ سوسن سفید: ◻︎ چون گل سرخ از میان پیلغوش / یا چو زرینگوشوار از خوب گوش (رودکی: ۵۳۶).
چلغوزلغتنامه دهخداچلغوز.[ چ َ ] (اِ) در تداول عامه ، فضله ٔ مرغ خانگی و کبوتر و نظایر اینها. فضله ٔ مرغ و گنجشک و کبوتر و نظایرآن . فضله ٔ یکباره ٔ ماکیان یا کبوتر. فضله ٔ مرغان و پرندگان . || در اصطلاح عامه ، لغتی است که به مجاز و بر سبیل توهین و تحقیر به افراد کوچک جثه و کوتاه قد اطلاق شود.
یلغوزلغتنامه دهخدایلغوز. [ ی َ ] (ترکی ، ص ) در ترکی به معنی تنها و مجرد است . یالغوز. یلغز. || در تداول مردم مشهد، آدم بیکاره و مهمل . (یادداشت پروین گنابادی ).
چلغوزفرهنگ فارسی عمید۱. فضلۀ پرندگان.۲. (صفت، اسم) [عامیانه] شخص کوتاهقد و کوچکجثه. Δ به کسی که بخواهند او را خرد و حقیر و پست بنمایانند اطلاق میشود.
ارونلغتنامه دهخداارون . [ اَ] (از لاتینی ، اِ) خبزالقرود. آذان الفیل . پیلگوش . پیلغوش . آرُن . لوف الصغیر.
ابرنیلغتنامه دهخداابرنی . [ ] (اِ)به رومی نام لوف الصغیر است . (تحفه ). خبزالقرود. آذان الفیل . پیلغوش . پیلگوش . رجل العجل . و ظاهراً این کلمه مصحف آرم لاتینیه است .
آرن صارنلغتنامه دهخداآرن صارن . [ رُ رُ ] (از یونانی ، اِ) (از یونانی به قول صاحب مخزن ) لوف الصغیر. پیلغوش . پیلگوش . فیلجوش . خبزالقرود. رجل العجل . دراقیطس . و رجوع به آرُن شود.
پیغلوشلغتنامه دهخداپیغلوش . (اِ مرکب ) مقلوب پیلغوش و پیلغوش نیز مبدل پیلگوش [ است ] که بجهت پهنی برگ آنرا بگوش پیل تشبیه کرده اند. (آنندراج ). گلی است از جنس سوسن و آنرا سوسن آسمانگون خوانندو بر کنارهای آن خالهای سیاه و چینهای کوچک افتاده است . (برهان ). لوف الصغیر. لوف . (انجمن آرا). گلی است
آسمانگونلغتنامه دهخداآسمانگون . [ س ْ / س ِ ] (ص مرکب ) برنگ آسمان .لاجوردی . کبود : پیلغوش ، گلیست چون سوسن آزاد، آسمانگون و در کنارش رَخنگکی . (فرهنگ اسدی ، خطی ). و پیراهن قباد آسمانگون بود و سپیدی آمیخته . (مجمل التواریخ ). پیراهن وشی