پیوسته کردنلغتنامه دهخداپیوسته کردن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) سَلْسَلة. (تاج المصادر بیهقی ). منسوب کردن . متصل کردن : اول خویشتن را پیوسته کرد به آل طاهربن حسین و او را ولایت هری دادند. (
پوسته پوسته شدنلغتنامه دهخداپوسته پوسته شدن . [ ت َ ت َ / ت ِ ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) صورت پوستکها گرفتن . به ورقه های نازک مبدل شدن .
رگة پوستهپوستهcrustified veinواژههای مصوب فرهنگستانرگهای که کانیهای پُرکنندة آن بهصورت لایهلایه بر روی سنگ دیواره نهشته میشوند
تابع نیمپیوستهsemicontinuous functionواژههای مصوب فرهنگستانتابعی که تقریباً همهجا پیوسته است و در نقاطی که پیوسته نیست، یا نیمپیوستۀ بالایی است یا نیمپیوستۀ پایینی
همسانریختیhomeomorphismواژههای مصوب فرهنگستانتناظری یکبهیک و پیوسته بین دو فضای توپولوژیکی که وارون آن هم پیوسته باشد
پیوستهلغتنامه دهخداپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متصل . ملصق . بهم بسته . بلافصل . بی فاصله ٔ مکانی . پیوندکرده شده . موصول . مرصوص . مربوط. ملتصق . بیکدیگر دوسیده . ملحق . لاحق . ملحق شده :</span
پیوستهcoherent 1واژههای مصوب فرهنگستان[زبانشناسی] دارای پیوستگی [زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی الحاقی که در آن قطعات همسان گیاه بهطور سطحی به یکدیگر متصلاند و بهسادگی از هم جدا میشوند
پیوستهدیکشنری فارسی به انگلیسیalways, ceaseless, ceaselessly, connected, constant, continual, continuous, continuously, endless, ever, nonstop, incessant, round-the-clock, jointly, steady, perpetual, solid, steadily
درهم پیوستهلغتنامه دهخدادرهم پیوسته . [ دَ هََ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آمیخته وسرشته و ممزوج شده . (ناظم الاطباء). مُلَساس . مُلَملَم . مَلموم . (منتهی الارب ). || حصیربافی شده . (ناظم الاطباء).
پیوستهلغتنامه دهخداپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متصل . ملصق . بهم بسته . بلافصل . بی فاصله ٔ مکانی . پیوندکرده شده . موصول . مرصوص . مربوط. ملتصق . بیکدیگر دوسیده . ملحق . لاحق . ملحق شده :</span
ناپیوستهلغتنامه دهخداناپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نپیوسته . پیوسته نشده . منفصل . جدا. || نامنتظم . گسسته . پراکنده .