پوندرلغتنامه دهخداپوندر. [ پ َ رَ ] (اِخ ) نام ناحیتی از مشرق هند بنابر آنچه در سنگهت آمده است . (ماللهند بیرونی ص 153 و 314).
وندرلغتنامه دهخداوندر. [ وَ دَ ] (اِ) عنکبوت سیاه (در تداول مردم قزوین ): مثل وندر؛ سخت سیه چرده و استخوانی .
وندرلغتنامه دهخداوندر.[ وَ دَ ] (حرف ربط + حرف اضافه ) (از: و + اندر) و در. و اندر. (فرهنگ فارسی معین ) وَاندر : تدبیرصد رنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی وندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لایری .مولوی (دیوان کبیر ج 1<
پیوندگرفتهلغتنامه دهخداپیوندگرفته . [ پ َ / پ ِ وَ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پیوند گرفتن . متصل شده . || ملتئم . جوش خورده : اتعاب ؛ پیوندگرفته را بازشکستن . (منتهی الارب ). || به هم پیوسته (قطعات شکسته ٔ ظرف چی
پیوندگریلغتنامه دهخداپیوندگری . [ پ َ / پ ِ وَ گ َ ] (حامص مرکب ) پیوند کردن و موافقت نمودن . (آنندراج ). پیوندزنی . پیوسته گری .
پیوندگراییconnectionismواژههای مصوب فرهنگستاننگرشی مبتنی بر اینکه یادگیری مستلزم ایجاد رابطه یا پیوند بین محرک و پاسخ است
پیوندگرفتهلغتنامه دهخداپیوندگرفته . [ پ َ / پ ِ وَ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پیوند گرفتن . متصل شده . || ملتئم . جوش خورده : اتعاب ؛ پیوندگرفته را بازشکستن . (منتهی الارب ). || به هم پیوسته (قطعات شکسته ٔ ظرف چی
پیوندگریلغتنامه دهخداپیوندگری . [ پ َ / پ ِ وَ گ َ ] (حامص مرکب ) پیوند کردن و موافقت نمودن . (آنندراج ). پیوندزنی . پیوسته گری .
پیوندگراییconnectionismواژههای مصوب فرهنگستاننگرشی مبتنی بر اینکه یادگیری مستلزم ایجاد رابطه یا پیوند بین محرک و پاسخ است