پیچ پیچلغتنامه دهخداپیچ پیچ . (ص مرکب ) با پیچ بسیار. با تاب و خم بسیار. شکن برشکن . پرپیچ . خم درخم و سخت پیچیده ، در صفت دلبر و معشوق . (آنندراج ). صاحب پیچ بسیار : کمند گره داده ٔ پیچ پیچ بجز گرد گردان نمی گشت هیچ . نظامی .چو میکرد
پیچ بر پیچلغتنامه دهخداپیچ بر پیچ . [ ب َ ] (ص مرکب ) پیچ پیچ . خم بر خم . شکن بر شکن . مار بر مار.صاحب آنندراج گوید: این لغت اگر در صفت معشوق آید مدحست و در غیر وی ذم : درین زندان سرای پیچ برپیچ برادرزاده ای دارد دگر هیچ . نظامی .ره
پیچ پیچ کنانلغتنامه دهخداپیچ پیچ کنان . [ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت فاعلی بیان حالت . حلقه بر حلقه گرد خود برآینده . بس گرد خویش برآینده . پیچ و خم بسیار برآورنده . پیچ پیچ رونده . پیچان رونده . حلقه زننده : ..........................................دید دودی چو اژد
جهان پیچ پیچلغتنامه دهخداجهان پیچ پیچ . [ ج َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای پر مشقت ورنج . عالم مادی . || دنیای کثرت و تعدد.
پیچ پیچان رفتنلغتنامه دهخداپیچ پیچان رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن چنانکه مار بر زمین و گاهی تیرتخش (فشفشه ) در هوا. عمج . تعمج . نوع . تنعنع. تمایل . تمایح . مسنطل ؛ پیچ پیچان رونده که حفظ نفس خود نتواند.سهم ٌ عَموج ؛ تیر که پیچ پیچان رود. (منتهی الارب ).
پیچ پیچان روندهلغتنامه دهخداپیچ پیچان رونده . [ رَوَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه چون مار رود یا چون تیر تخش (فشفشه ) در هوا. مسنطل . نائع. (منتهی الارب ).
عمجةلغتنامه دهخداعمجة. [ ع ُ / ع َ ج َ ] (ع ص ) ناقة متلویة. (اقرب الموارد). ناقه ای که پیچ پیچان می رود.
تمایحلغتنامه دهخداتمایح . [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) پیچ پیچان رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمایل . (از اقرب الموارد).
تخلجلغتنامه دهخداتخلج . [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) جنبیدن و لرزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اضطراب و تحرک .(اقرب الموارد) (المنجد). || تفکک و پیچ پیچان راه رفتن مفلوج . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). پیچ پیچان راه رفتن مفلوج چنانکه به چپ و گاهی براست کشیده شود. (اقرب
تعمجلغتنامه دهخداتعمج . [ ت َ ع َم ْ م ُ] (ع مص ) بر خویشتن پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پیچیدن . (زوزنی ). پیچ پیچان رفتن . یقال : تعمجت الحیة؛ ای تلوت فی مرها؛ پیچید آن مار. (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء). پیچ پیچان رفتن مار و سیل . (از اقرب الموارد): تعمجت فیه اعناق السیوف . (اقرب ال
متعمجلغتنامه دهخدامتعمج . [ م ُ ت َ ع َم ْ م ِ ] (ع ص ) پیچ پیچان رونده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمج شود.
پیچلغتنامه دهخداپیچ . (اِ) اسم از مصدر پیچیدن . هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده . گردش . گشت . خمیدگی . کجی . چرخ . ثنی . مطوی . عطف . تاب . خم . تا. انثناء. حلقه . شکن . تای . ماز : سیه زلف آن سرو سیمین من همه تاب و پیچست و جعد و شکن . <p class="au
پیچفرهنگ فارسی عمید۱. قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود.۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود.٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات.٤. (زیستشناسی) هر گیاهی که به درخت ی
پیچدیکشنری فارسی به عربیابزيم , برغي , برمة , تعرج , تعلية , تلميح , حلقة , رکبة , عقدة , لية , مزلاج , منحني
درپیچلغتنامه دهخدادرپیچ . [ دَ ] (اِ مرکب ) پرده ای که در دم در خانه ٔ اندرونی می آویزند تا کسی داخل آن نگردد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسن ).
دست پیچلغتنامه دهخدادست پیچ . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست آویز و ذریعه . (غیاث ). مرادف دست آویز. (آنندراج ). بهانه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قضا را دست پیچ خود کند در کجروی نادان خطای خویشتن را کور دائم بر عصا بندد. صائب (از آنندراج ).ز خط
پیچ بر پیچلغتنامه دهخداپیچ بر پیچ . [ ب َ ] (ص مرکب ) پیچ پیچ . خم بر خم . شکن بر شکن . مار بر مار.صاحب آنندراج گوید: این لغت اگر در صفت معشوق آید مدحست و در غیر وی ذم : درین زندان سرای پیچ برپیچ برادرزاده ای دارد دگر هیچ . نظامی .ره
پیچ و واپیچلغتنامه دهخداپیچ و واپیچ . [ چ ُ ] (ص مرکب ) پیچ واپیچ . پرپیچ : کوچه های پیچ و واپیچ ؛ با خم و انحنای بسیار. غیرمستقیم .- مسئله ٔ (کار) ؛ بغرنج . مشکل .
پیچلغتنامه دهخداپیچ . (اِ) اسم از مصدر پیچیدن . هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده . گردش . گشت . خمیدگی . کجی . چرخ . ثنی . مطوی . عطف . تاب . خم . تا. انثناء. حلقه . شکن . تای . ماز : سیه زلف آن سرو سیمین من همه تاب و پیچست و جعد و شکن . <p class="au