پیچالغتنامه دهخداپیچا. (نف ) صفت فاعلی دائمی . پیچنده . محیط بجمیع اطراف و بهمه جا فرارسیده واحاطه نموده و پیچنده . (آنندراج ). که پیچد. پیچان .
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
زبانهای هستهپایانhead-last languages, head-final languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در انتهای آن قرار میگیرد
نقشههای چونساختas-built drawings, as-builts, record drawingsواژههای مصوب فرهنگستاننقشههایی که پیمانکار پس از پایان کار و مطابق با اجرای واقعی کار تهیه میکند
پیچاپلغتنامه دهخداپیچاپ . (اِخ ) دهی واقع درپنج فرسنگ بیشتر میانه ٔ شمال و مغرب باشت . (فارسنامه ٔ ناصری ). || محلی به مشرق کوه گیلویه . || (رودخانه ٔ...) رودی که آب آن از چشمه ٔ ویلکان و چشمه ٔ نمک سرگرفته و بهم پیوسته از پیچاپ کوه گیلویه میگذرد و بنام رودخانه ٔ پیچاب موسوم میشود.
پیچاپیچلغتنامه دهخداپیچاپیچ . (ص مرکب ) پیچ پیچ . پرپیچ . حلزونی . خم درخم . پیچ درپیچ . خم اندرخم . پیچی بر پیچی . سخت پیچیده . با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) : بده دنیی مکن کز بهر هیچت دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت . <p class="au
پیچازیلغتنامه دهخداپیچازی . (ص نسبی ) پچازی . شطرنجی . با نقش خانه های چهارگوش (پارچه ). خانه خانه چون شطرنج (جامه ). خانه شطرنجی . بخانه های چهارگوشی نقش شده .
رونشلغتنامه دهخدارونش . [ ن ِ ] (حامص ) رانش . در تداول عامه ، اسهال . اسم از رفتن به معنی اطلاق و اسهال . (یادداشت مؤلف ). پیچا. و رجوع به رانش شود.
پیچشفرهنگ فارسی عمید۱. پیچخوردگی؛ پیچیدگی؛ پیچ خوردن.۲. (پزشکی) اسهال یا حالتی شبیه اسهال که در رودهها پدید آید؛ دلپیچه؛ دلپیچا.
گربهلغتنامه دهخداگربه . [ گ ُ ب َ / ب ِ ] (اِ)در پهلوی گوربک . جانوری است از تیره ٔ گربه از رسته ٔ گوشتخواران که در غالب خانه ها هست . چنگالها، دندانها و نیش بسیار تیز دارد در هر آرواره ای دارای شش دندان پیشین ، دو نیش و نیش آسیاست . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ
خرچنگلغتنامه دهخداخرچنگ . [ خ َ چ َ ] (اِ مرکب ) جانوریست معروف که دست و پای بزرگ و ناهموار دارد و بعربی سرطان خوانند. (از برهان قاطع). بزرگ چنگال که نام عربی او سرطان است . (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). پیچا. چنگار. (از ناظم الاطباء). پنجپایه . (ازغیاث اللغات ). پنجپایک . خرچنگ از نظر
پیچاپلغتنامه دهخداپیچاپ . (اِخ ) دهی واقع درپنج فرسنگ بیشتر میانه ٔ شمال و مغرب باشت . (فارسنامه ٔ ناصری ). || محلی به مشرق کوه گیلویه . || (رودخانه ٔ...) رودی که آب آن از چشمه ٔ ویلکان و چشمه ٔ نمک سرگرفته و بهم پیوسته از پیچاپ کوه گیلویه میگذرد و بنام رودخانه ٔ پیچاب موسوم میشود.
پیچاپیچلغتنامه دهخداپیچاپیچ . (ص مرکب ) پیچ پیچ . پرپیچ . حلزونی . خم درخم . پیچ درپیچ . خم اندرخم . پیچی بر پیچی . سخت پیچیده . با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) : بده دنیی مکن کز بهر هیچت دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت . <p class="au
پیچازیلغتنامه دهخداپیچازی . (ص نسبی ) پچازی . شطرنجی . با نقش خانه های چهارگوش (پارچه ). خانه خانه چون شطرنج (جامه ). خانه شطرنجی . بخانه های چهارگوشی نقش شده .
پیچاقلغتنامه دهخداپیچاق . (ترکی ، اِ) کلمه ٔ ترکی بمعنی کارد : شب فراق خروس سحر نفس نکشیدخوش آن زمان که سرش را ببرّم از پیچاق .ملافوقی یزدی (از آنندراج ).
عشق پیچالغتنامه دهخداعشق پیچا. [ ع ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یاسمن ینگی دنیائی . (ناظم الاطباء).