پیچی هالغتنامه دهخداپیچی ها. (اِ مرکب ) نام دسته ای از پروانه واران که از پراکنده ترین تیره های گیاهان گلدارست . برگهای پیچیها همه مرکب و در انتهای آنها یکی از برگچه هامبدل به پیچی شده است که میتواند بدور نباتات دیگر بپیچد. گاهی چندین برگچه ٔ آن مبدل به پیچ میشود و ممکن است همه ٔ برگچه ها تبدیل
پیچی هافرهنگ فارسی عمیددستهای از پروانهواران که میتوانند به گیاهان دیگر بپیچند، مانند باقلا، خلر، ماش، و عدس.
پیچیلغتنامه دهخداپیچی . [ چی / پیچ ْ / چی ] (اِ) لقمه . پیتی . پیته . رجوع به لقمه و رجوع به پیتی شود.
دست پیچیلغتنامه دهخدادست پیچی . [ دَ ] (حامص مرکب ) مشت زدن . (ناظم الاطباء). پنجه کردن با کسی تازور و قوت او معلوم شود. (از آنندراج ) : کنم دست پیچی به سنجابیان زنم سکه بر سیم سقلابیان .نظامی (از آنندراج ).
پیچ پیچیلغتنامه دهخداپیچ پیچی . (ص نسبی ) گره درگره . خم اندرخم . شکن برشکن . || کنایه از ناز بسیار و سرکشی معشوق : شاه چون دید پیچ پیچی اوچاره گر شد به بدبسیچی او. نظامی .ز پیچ پیچی و شیرینیت عجب نبودکه روزگار ز تو شکل نیشکر سازد.
نسخه پیچیلغتنامه دهخدانسخه پیچی . [ ن ُ خ َ / خ ِ ] (حامص مرکب ) عمل نسخه پیچیدن . رجوع به نسخه پیچیدن شود.
پیچیلغتنامه دهخداپیچی . [ چی / پیچ ْ / چی ] (اِ) لقمه . پیتی . پیته . رجوع به لقمه و رجوع به پیتی شود.
دست پیچیلغتنامه دهخدادست پیچی . [ دَ ] (حامص مرکب ) مشت زدن . (ناظم الاطباء). پنجه کردن با کسی تازور و قوت او معلوم شود. (از آنندراج ) : کنم دست پیچی به سنجابیان زنم سکه بر سیم سقلابیان .نظامی (از آنندراج ).
پیچ پیچیلغتنامه دهخداپیچ پیچی . (ص نسبی ) گره درگره . خم اندرخم . شکن برشکن . || کنایه از ناز بسیار و سرکشی معشوق : شاه چون دید پیچ پیچی اوچاره گر شد به بدبسیچی او. نظامی .ز پیچ پیچی و شیرینیت عجب نبودکه روزگار ز تو شکل نیشکر سازد.
پیچیلغتنامه دهخداپیچی . [ چی / پیچ ْ / چی ] (اِ) لقمه . پیتی . پیته . رجوع به لقمه و رجوع به پیتی شود.
زندپیچیلغتنامه دهخدازندپیچی . [ زَ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ فراخ ریسمانی سفید گنده و هنگفت و سطبری باشد که پارچه ٔ آن را بسیار سفت بافته باشند و بعضی گویند: زندپیچی پارچه ای باشد در نهایت درشتی و سفتی . (برهان ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ سفت و سطبر و در فرهنگ به جای یاء، نون آورده بمعنی کرباس گنده و سفت