پیچیدهلغتنامه دهخداپیچیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) درنوشته .لوله کرده . درنوردیده . نوشته . هر چیز که پیچیده باشد. (برهان ). || ملفوف . ملتوی . ملتوی به . لوی . رجوع به لوی شود. لفیف . (دهار). مطوی : بلیف خرما پیچیده خواهمت همه تن .
پیچیدهدیکشنری فارسی به انگلیسیabstruse, complicated, deep, elaborate, imbroglio, intricate, involute, involved, manifold, subtle
دع دعلغتنامه دهخدادع دع . [ دُ دُ ] (ع اِ فعل ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند یا امر است به زجر گوسپندان . (منتهی الارب ).امر است به صدا زدن گوسفندان . (از اقرب الموارد).
ده دهلغتنامه دهخداده ده . [ دَ هِن ْ دَ هِن ْ ] (ع اِ) قولهم الا ده فلاده ؛ یعنی اگر نباشد این امر این ساعت پس نخواهد شد بعد از آن ، یعنی اگر این ساعت فرصت را غنیمت نشماری پس نخواهی یافت آن را گاهی . قاله الاصمعی و قال لاادری مااصله و قیل اصله فارسی ؛ ای ان لم تعطالاَّن فلم تعط ابداً. (منتهی ا
ده دهلغتنامه دهخداده ده . [ دَه ْ دَه ْ ] (ق مرکب ) ده تا ده تا. || (ص مرکب ) زر بی عیب و خالص .(از برهان ) (آنندراج ). طلا و زر خالص تمام عیار بی عیب . دهدهی . (از ناظم الاطباء). و رجوع به دهدهی شود.
ده دهیفرهنگ فارسی عمید۱. (ریاضی) = اعشاری۲. [قدیمی] ویژگی زر و سیم تمامعیار و خالص: ◻︎ پس ز ده یار مبشر آمدی / همچو زرّ دهدهی خالص شدی (مولوی: ۷۰۲).
درهم پیچیدهلغتنامه دهخدادرهم پیچیده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به هم پیچیده ومتلف : اضمئلال ؛ درهم پیچیدن درختان . (ترجمان القرآن جرجانی ). دغل ؛ درخت انبوه درهم پیچیده . شعار؛ درخت درهم پیچیده . هالط؛ کشت درهم پیچیده . (منتهی الارب ).
پیچیده شاخلغتنامه دهخداپیچیده شاخ . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دارای شاخ خمیده و پیچ پیچ : تیس مکعنب ؛تکه ٔ پیچیده شاخ . (منتهی الارب ). قچقاری پیچیده شاخ .
پیچیده پایلغتنامه دهخداپیچیده پای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که پایی کژ دارد. || که پائی عضلانی و بنیرو دارد.
پیچیده شدنلغتنامه دهخداپیچیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) التواء. (زوزنی ). تلوی . (تاج المصادر). اطواء. انهصار. (منتهی الارب ): التیاث ؛ پیچیده شدن چیزی بر چیزی . (تاج المصادر). هتهتة؛ پیچیده شدن سخن . عکش ، تعکش ؛ پیچیده شدن موی و بر هم نشستن آن . (منتهی
پیچیده انگشتلغتنامه دهخداپیچیده انگشت . [ دَ / دِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) که انگشتی نیرومند دارد. || که انگشتی کژ دارد.
پیچیده شاخلغتنامه دهخداپیچیده شاخ . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دارای شاخ خمیده و پیچ پیچ : تیس مکعنب ؛تکه ٔ پیچیده شاخ . (منتهی الارب ). قچقاری پیچیده شاخ .
پیچیده پایلغتنامه دهخداپیچیده پای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که پایی کژ دارد. || که پائی عضلانی و بنیرو دارد.
پیچیده شدنلغتنامه دهخداپیچیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) التواء. (زوزنی ). تلوی . (تاج المصادر). اطواء. انهصار. (منتهی الارب ): التیاث ؛ پیچیده شدن چیزی بر چیزی . (تاج المصادر). هتهتة؛ پیچیده شدن سخن . عکش ، تعکش ؛ پیچیده شدن موی و بر هم نشستن آن . (منتهی
پیچیده انگشتلغتنامه دهخداپیچیده انگشت . [ دَ / دِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) که انگشتی نیرومند دارد. || که انگشتی کژ دارد.
پیچیده پیهلغتنامه دهخداپیچیده پیه . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فربه : کوعرالسنام ؛ بزرگ و پیچیده پیه گردید کوهان . (منتهی الارب ).
درپیچیدهلغتنامه دهخدادرپیچیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده . ملتف . ملتفة. لفیف . (یادداشت مرحوم دهخدا).- درپیچیده شدن ؛ اندراج . تأشب . و رجوع به درپیچیدن شود.
درهم پیچیدهلغتنامه دهخدادرهم پیچیده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به هم پیچیده ومتلف : اضمئلال ؛ درهم پیچیدن درختان . (ترجمان القرآن جرجانی ). دغل ؛ درخت انبوه درهم پیچیده . شعار؛ درخت درهم پیچیده . هالط؛ کشت درهم پیچیده . (منتهی الارب ).
گوش پیچیدهلغتنامه دهخداگوش پیچیده .[ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از گوشمال داده . (انجمن آرا). کنایه از آگاهانیده شده ، و لهذا بر شاگرد اطلاق کنند. (آنندراج ). گوشمال داده و سیاست شده . (ناظم الاطباء). || کنایه از شاگرد. (برهان ) (انجمن آرا). شاگرد و تلمیذ و شاگرد
نپیچیدهلغتنامه دهخدانپیچیده . [ ن َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناپیچیده . مقابل پیچیده . || باز. پیچیده ناشده . بسته ناشده . نامضبوط.
برپیچیدهلغتنامه دهخدابرپیچیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده : التفاف ؛ پرپیچیده شدن . (ترجمان القرآن ). || پژمرده و درهم شده . (شرفنامه ٔ منیری ). || تاب داده و درهم کشیدن . (آنندراج ). مرغول . (یادداشت بخط مؤلف ). درهم پیچیده و تافته و تاب خورده . (ناظم