حبکلغتنامه دهخداحبک . [ ح َ ] (ع مص ) تیز دادن . گوزیدن . || حبک در بیع؛ رد کردن آن . || حبک ثوب ؛ نیکو بافتن جامه را. نیک بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || بستن . || استوار و نیکو کردن هر چیزی . استوار کردن . (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ). || گردن زدن . || بریدن .بریدن گردن . رجوع به ذ
حبکلغتنامه دهخداحبک . [ ح ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ حَبیکَه و حِباک . راهها به کوه . راهها به آسمان . راههای آسمان . (ترجمان جرجانی ) (مهذب الاسماء). راههای ستارگان . || راهها به جامه . || موی مجعد. (غیاث اللغة) (آنندراج ). شکن آب . (آنندراج ). || شکن زره . || ریگ توده . (آنندراج ). || ذوالحبک ؛ آس
بنام ایزدفرهنگ فارسی عمیددر حال تعجب از خوبی و زیبایی چیزی یا کسی و برای دفع چشم زخم گفته میشد؛ ماشاءاللّه؛ چشم بد دور؛ نامِ خدا: ◻︎ خوبت آراست ای غلام ایزد / چشم بد دور خه بنامایزد (سنائی۲: ۳۸۶). Δ گاهی در شعر مخفف میکنند و بنامیزد میگویند: ◻︎ زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد / زهی خسرو زهی شیرین بنامیزد بنامیز
حلقةلغتنامه دهخداحلقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) حلقه . هر چیز مدور بشکل دایره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز گرد چون حلقه ٔ آهن و حلقه ٔ نقره و حلقه ٔ طلا. || مردمی که گرد هم دائره وار اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) : در حلقه ٔ ما ز راه افسوس گه رقص کند گ
چابکلغتنامه دهخداچابک . [ ب ُ ] (اِ) چابق . تازیانه . (برهان ) (غیاث از بهار عجم و سراج و سروری ) : اسپی است مرا ز سایه ٔ خود به گریزدشت از عرق سستی او طوفان خیزیک گام به گام بسپرد گر به مثل شمشیر بود چابک و خنجر مهمیز.سنجرکاشی (از
چابکلغتنامه دهخداچابک . [ ب ُ ] (ص ) چست و چالاک . فرز. تند. سبک . زرنگ . زبر و زرنگ . ظریف . رعنا. قبراق . زود. قچاق . چابوک . چاپوک . چپوک (دهات تربت حیدریه ): جلیت ؛ مرد چابک و چست . جلد؛ چابک از هر چیزی . جلدة؛ چابک و چالاک گردیدن .جلید؛ چابک از هر چیزی . جمل خذانیة؛ یعنی سطبر و چابک . خن
چابکفرهنگ فارسی عمید۱. چستوچالاک؛ سریع: ◻︎ با همه نیکویی سرودسرای / رودسازی به رقص چابکپای (نظامی۴: ۵۹۵).۲. (قید) بهسرعت.۳. (قید) ماهرانه.۴. [قدیمی] زیبارو.۵. (اسم) [قدیمی] تازیانه.۶. [قدیمی] زرنگ؛ ماهر؛ زبردست.
چابکدیکشنری فارسی به انگلیسیactive, agile, athletic, brisk, competent, fast , light, light-footed, nimble, ready, speedy, tomboy, tripping
چابکلغتنامه دهخداچابک . [ ب ُ ] (اِ) چابق . تازیانه . (برهان ) (غیاث از بهار عجم و سراج و سروری ) : اسپی است مرا ز سایه ٔ خود به گریزدشت از عرق سستی او طوفان خیزیک گام به گام بسپرد گر به مثل شمشیر بود چابک و خنجر مهمیز.سنجرکاشی (از
چابکلغتنامه دهخداچابک . [ ب ُ ] (ص ) چست و چالاک . فرز. تند. سبک . زرنگ . زبر و زرنگ . ظریف . رعنا. قبراق . زود. قچاق . چابوک . چاپوک . چپوک (دهات تربت حیدریه ): جلیت ؛ مرد چابک و چست . جلد؛ چابک از هر چیزی . جلدة؛ چابک و چالاک گردیدن .جلید؛ چابک از هر چیزی . جمل خذانیة؛ یعنی سطبر و چابک . خن
چابکفرهنگ فارسی عمید۱. چستوچالاک؛ سریع: ◻︎ با همه نیکویی سرودسرای / رودسازی به رقص چابکپای (نظامی۴: ۵۹۵).۲. (قید) بهسرعت.۳. (قید) ماهرانه.۴. [قدیمی] زیبارو.۵. (اسم) [قدیمی] تازیانه.۶. [قدیمی] زرنگ؛ ماهر؛ زبردست.
روشهای توسعة چابکagile development methodsواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهروشهایی که در آن راهکارهای مشارکت گروههای مختلف توسعهدهنده در یک طرح تعیین میشود
ساخت چابکagile manufacturingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ساخت مبتنی بر توانایی پاسخگویی سریع به نیازهای مشتریان و فشارهای بازار، بهویژه از طریق تعامل با تأمینکنندگان