چارقبلغتنامه دهخداچارقب . [ ق َ ] (اِ مرکب ) پوشش مخصوص سلاطین توران . (آنندراج ). نوعی از لباس امراء. (غیاث ) : هر شاه بیت من که در این طرز گفته ام شاهان به گرد چارقب زر نوشته اند. نظام قاری .چارقب را بپادشاهی رخت کوس اقلیم پنج
چارقبفرهنگ فارسی عمید= چهارقب: ◻︎ هر شاهبیت من که در این طرز گفتهام / شاهان به گرد چارقب زر نوشتهاند (نظامقاری: لغتنامه: چارقب)، ◻︎ دامنآلوده مکن چارقب هستی را / جامهٴ عاریه را پاک نگه باید داشت (شفیعاثر: لغتنامه: چارقب).
چارقبفرهنگ فارسی معین(قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نوعی از لباس پادشاهان و امراء. ضح - برخی «چارقد» را محرف همین کلمه دانند.
ارقبلغتنامه دهخداارقب . [ اَ ق َ ] (ع ص ) ستبرگردن . مرد سطبرگردن . (منتهی الأرب ). رَقبانی . گردن کلفت . بزرگ گردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). گردن ستبر. خرگردَن . || بزرگ زانو. (مهذب الاسماء). مؤنث : رَقْباء. ج ، رُقْب . (مهذب الاسماء). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الأرب ). اسد. || تیس
ارکبلغتنامه دهخداارکب . [ اَ ک َ ] (ع ص ) مرد کلان زانو. آدمی بزرگ زانو. ستبرزانو. || بعیر ارکب ؛ که یک زانو کلان تر دارد. شتر که یک زانوی وی بزرگتر از دیگری باشد. (منتهی الأرب ). آنک یک زانوی وی بزرگتر باشد از دیگری . (زوزنی ). آنک یک زانوی وی بزرگتر بود از دیگری . (تاج المصادر بیهقی ).
ارکبلغتنامه دهخداارکب . [ اَ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ رَکب . شترسواران .اسب سواران . شترسواران ده عدد و افزون . اسم جمع است یا جمع و گاهی برای اسپ سواران هم باشد. (آنندراج ).
دکلهلغتنامه دهخدادکله . [ دَ ک ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیراهن اطفال . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || به هندی ، جامه ای است پنبه دار که بالای رختها پوشند، خاصه در روز جنگ . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). کژآکند : که عیان شد به خلعت دک
مقلبلغتنامه دهخدامقلب . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) یقه ٔ مقلب ؛ یقه ٔ برگشته . (فرهنگ لغات مشکل دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 204) : چون کشد بر دوش بار یقه ٔ مقلب بگوجامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت . نظام قاری (دی
بازافکنلغتنامه دهخدابازافکن . [ اَ ک َ ] (اِ مرکب )ژنده و پینه ای باشد که فقیران و درویشان بر جامه ٔ پاره و خرقه دوزند. (برهان ). پارچه ای باشد که بر جامه ٔ پاره و ژنده ٔ درویشان بدوزند و آن را پینه و درپی نیز نامند و بتازی رقعه گویند. (جهانگیری ). پارچه ای که بر جامه دوزند و بعربی رقعه گویند. (
یقهلغتنامه دهخدایقه . [ ی َ ق َ / ق ِ ] (ترکی ، اِ) گریبان . (برهان ). گریبان و یخه . (ناظم الاطباء). گریبان . جیب . قبةالثوب . گریوان . (یادداشت مؤلف ) : دستت بود به گردن مقصود همچو جیب مانند یقّه گر بکشی گوشمال دوست . <