چارچارلغتنامه دهخداچارچار. (اِ مرکب ) بمعنی برابری و هم چشمی و همتائی کردن مخالفین با یکدیگر چنانکه دوچار شدن هم افاده ٔ همین معنی میکند که دو نفر از سویی و دو از سویی و هم چنین است چار از سویی و چار از سویی دیگر که مقابله ٔ مقدمه ٔمقاتله است . (آنندراج ). رجوع به چارچار کردن شود.
چارچارلغتنامه دهخداچارچار. (اِ مرکب ) چهار روز آخر چله ٔ بزرگ (هفتم تا دهم بهمن ماه ).و چهار روز اول چله ٔ کوچک زمستان . (یازدهم تا چهاردهم بهمن ماه ) (از ناظم الاطباء). نام هشت روز از زمستان که چهار روز آن در آخر چله ٔ بزرگ و چهار روز در اول چله ٔ کوچک است . نام هشت روز از فصل زمستان که از سی
چارچارفرهنگ فارسی عمید۱. برابری؛ همچشمی؛ مقابله.۲. گفتگو و ستیز.⟨چارچار کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] ستیزه کردن: ◻︎ تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری: ۴۱).
چارچارفرهنگ فارسی عمیدچهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است.
چارچارفرهنگ فارسی معین(اِ.) = چهار چهار: روز آخر چلة بزرگ و چهار روز اول چلة کوچک در زمستان که سردترین روزهای سال است .
حرارلغتنامه دهخداحرار. [ ح َ ] (ع اِمص ) آزادی . || آزادمردی . (منتهی الارب ). || (مص ) آزاد شدن . (زوزنی ): و مارد من بعد الحرار عتیق . (از اقرب الموارد). || احیا گشتن .
حرارلغتنامه دهخداحرار. [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حَرّة. زمین های سنگلاخ سوخته . || ج ِ حَرّان وحَرّی ̍. || ج ِ حُر. (منتهی الارب ). || ج حِرّة. و در جزیرةالعرب بسیار بدین نام برخورد میشود که بنام دیگر مضاف است . (معجم البلدان ).
حرارلغتنامه دهخداحرار. [ ح َرْ را ] (اِخ ) رازی . شیخ ابومحمد عبداﷲبن محمد حرار رازی . مستوفی او را در عداد مشایخ که تابع تابع تابعان صحابه بوده اند یاد کرده گوید: بزمان مکتفی باﷲ عباسی در 290 هَ . ق . درگذشت . از سخنان اوست : عبادت طعام زاهد است و ذکر طعام ع
حرائریلغتنامه دهخداحرائری . [ ح َ ءِ ] (اِخ ) (سلیمان ...) متولد 1824 م . و متوفی 1870 م . ابوالربیع عبده سلیمان بن علی الحرائری الحسنی . اصل وی از یک خانواده ٔ ایرانی است که به شمال افریقیه سکونت گزیدند. به تونس متولد شد وعلوم
چارچارگویلغتنامه دهخداچارچارگوی . (نف مرکب ) کنایه از هرزه و پوچ گوی . (آنندراج ) : ارباب سخن گرچه که پیرم داننداز طبع جوان من سخن می رانندخواهم که کنم فکر رباعی چندی گو شاعر چارچارگویم خوانند.قبول (از آنندراج ).
چارچار زدنلغتنامه دهخداچارچار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) هرزه و پوچ گفتن . (آنندراج ). بیهوده گفتن . (ناظم الاطباء).
چارچار کردنلغتنامه دهخداچارچار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برابری و مقابله کردن : تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم پیش تو ناید و نکند با تو چارچار. منوچهری .|| ملاقات کردن . (ناظم الاطباء).
چار چارگویش بختیاریچارچار، سردترین روزهاى زمستان درماه بهمن، چهار روز آخر چله بزرگ وچهار روز اول چله کوچک = 7 تا 10 و11 تا 14 بهمن.
چهارچهارلغتنامه دهخداچهارچهار. [ چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب )مربع. چهارضلعی . رُباع . || چارچار. چهار روز از آخر چهله ٔ بزرگ و چهار روز از اول چهله ٔ کوچک زمستان که مصادف است با ششم تا چهاردهم بهمن ماه .
چارچار زدنلغتنامه دهخداچارچار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) هرزه و پوچ گفتن . (آنندراج ). بیهوده گفتن . (ناظم الاطباء).
چارچار کردنلغتنامه دهخداچارچار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برابری و مقابله کردن : تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم پیش تو ناید و نکند با تو چارچار. منوچهری .|| ملاقات کردن . (ناظم الاطباء).
چارچارگویلغتنامه دهخداچارچارگوی . (نف مرکب ) کنایه از هرزه و پوچ گوی . (آنندراج ) : ارباب سخن گرچه که پیرم داننداز طبع جوان من سخن می رانندخواهم که کنم فکر رباعی چندی گو شاعر چارچارگویم خوانند.قبول (از آنندراج ).