چامه سرایلغتنامه دهخداچامه سرای . [ م َ / م ِ س َ ] (نف مرکب ) شعرگوی . شاعر. غزل سرای . تصنیف ساز. آنکه سخن منظوم گوید و کلام موزون و مقفی برشته ٔ نظم کشد. || آوازخوان . خواننده ٔ شعر و غزل در آهنگ موسیقی . کسی که موسیقی داند و خواندن شعر و سرود را در دستگاههای م
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
چامه سرالغتنامه دهخداچامه سرا. [ م َ / م ِ س َ ] (نف مرکب )شاعر. منظومه ساز. چامه گوی . چکامه سرا. سراینده ٔ سخن منظوم . آنکه شعر سراید و سخن موزون و مقفی گوید. سخن سرا. قافیه سنج . تصنیف ساز. || آوازخوان . کسی که شعری را با آواز بخواند. آنکه غزل یا تصنیف را در د
سرایلغتنامه دهخداسرای . [ س َ ] (نف مرخم ) سَرا. سخن گوی و حرف زن که شاعر و قصه خوان باشد لیکن در این دو جا بدون ترکیب گفته نمیشود، همچو مدحت سرای و سخن سرای . (برهان ) : هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را.
چامهلغتنامه دهخداچامه . [ م َ / م ِ ](اِ) شعر بود. (فرهنگ اسدی ). بمعنی شعر باشد عموماً. (برهان ). مطلق شعر را گفته اند. چکامه نیز آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). هر کلام موزون و شعر عموماً. (ناظم الاطباء). شعر در مقابل نثر که «چانه » باشد. منظومه . نشید. سخن
چامهفرهنگ فارسی عمید۱. شعر: ◻︎ چون آن چامه بشنید بهرام گور / بخورد آن گرانسنگ جام بلور (فردوسی: ۶/۴۸۲).۲. غزل.۳. سرود؛ نغمه: ◻︎ بتان چامه و چنگ برساختند / ز بیگانه ایوان بپرداختند (فردوسی: ۶/۵۲۱).
چامهلغتنامه دهخداچامه . [ م َ / م ِ ](اِ) شعر بود. (فرهنگ اسدی ). بمعنی شعر باشد عموماً. (برهان ). مطلق شعر را گفته اند. چکامه نیز آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). هر کلام موزون و شعر عموماً. (ناظم الاطباء). شعر در مقابل نثر که «چانه » باشد. منظومه . نشید. سخن
چامهفرهنگ فارسی عمید۱. شعر: ◻︎ چون آن چامه بشنید بهرام گور / بخورد آن گرانسنگ جام بلور (فردوسی: ۶/۴۸۲).۲. غزل.۳. سرود؛ نغمه: ◻︎ بتان چامه و چنگ برساختند / ز بیگانه ایوان بپرداختند (فردوسی: ۶/۵۲۱).