چامیدنلغتنامه دهخداچامیدن . [ دَ ] (مص ) شاشیدن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بول کردن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کمیز انداختن . (ناظم الاطباء). ادرار کردن . و رجوع به چامین شود. || دمیدن . || وزیدن . (ناظم الاطباء). || رفتار بناز. چمیدن مخفف چامیدن است . (فرهنگ نظام ).
آمدنفرهنگ فارسی عمید۱. رسیدن؛ فرارسیدن.۲. پدیدار گشتن.۳. بازگشتن.۴. اتفاق افتادن.۵. برازنده بودن؛ متناسب بودن: دکتر بودن به او میآمد.۶. متولد شدن.
گامیدنلغتنامه دهخداگامیدن . [ دَ ] (مص ) قدم زدن و رفتن . || سفر کردن . (آنندراج ) : کدام است مردی پژوهنده رازکه پیماید این ژرف راه درازنراند بره آنچ بی ره شوداز ایرانیان یکسر آگه شودیکی جادوئی بود نامش ستوه گدازنده راه و نهفته پژوه منم گفت آه
آمدنلغتنامه دهخداآمدن . [ م َ دَ ] (مص ) جیاءة. جیئه . اتو. اَتْی . اتیان . اَتْوَة. جَی ْء. (دهار). مَجی ٔ. ایاب . قدوم . مقابل رفتن و شدن و ذهاب : شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش . رودکی .بدینجای از بهر ا
چامانلغتنامه دهخداچامان . (نف ، ق ) در حال چامیدن . در حال چمیدن و بناز و عشوه خرامیدن . رجوع به جام شود.
چاملغتنامه دهخداچام . (اِ) بمعنی چم و خم باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). || قر و غربیله . رفتاری از روی ناز. مؤلف آنندراج نویسد: «... و از این روی رفتار بناز و وقار را چمیدن و چامیدن نیز گویند» و مؤلف فرهنگ نظام نویسد: «... خرامیدن بناز را از این جهت چام
شاشلغتنامه دهخداشاش . (اِ) معروف است و به عربی بول گویند. (برهان قاطع). اسم فارسی بول است که کمیز نیز نامند.(فهرست مخزن الادویه ). بول و کمیز. شاشیدن مصدر آن . (آنندراج ). پیشاب . (غیاث اللغات ). آبی که بتوسط کلیه از خون جدا و در مثانه جمع و خارج گردد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شاشه . آب
شاشیدنلغتنامه دهخداشاشیدن . [ دَ ] (مص ) کمیز کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری ). پیشاب کردن . میزیدن . میختن . آب تاختن . پیشاب ریختن . زهراب ریختن . آب انداختن .(در ستوران ). جیش کردن . (در اطفال ). چامیدن . ادرار کردن . شَفشَفَه . انتضاح . (منتهی الار