چانچولغتنامه دهخداچانچو. (اِ مرکب ) قطعه چوب مقعر شکافدار که مخصوص بدوش بردن دو سطل آب است . قطعه چوب خمیده ای که بر شانه می نهند و از هر سر آن سطل آبی می آویزند و بدان وسیله دو سطل پر آب را از محلی به محلی میبرند . کُندَز در لهجه اهالی جنوب ایران .
چانچوفرهنگ فارسی عمیدچوب بلندی که با آن دو سطل آب را حمل کنند؛ چوبی بلندی که روی شانه میگذارند و بر هر سر آن یک سطل آب آویزان میکنند.
پیانولغتنامه دهخداپیانو. [ ن ُ ] (ایتالیائی ، اِ) نام یکی از آلات موسیقی . نام دستگاهی که بدان نوازند. از ذوات الاوتار است و اوتار آن فلزی است .
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) جنگی است مر بکررا بر تغلب و در آن باره اعشی گفته است : بعینیک یوم الحنو اذ صحبتهم . رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ح َن ْوْ ] (ع مص ) کج کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خم دادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || کوژ کردن پشت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیچیدن دست را و دو تا کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ||
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ح َن ْوْ / ح ِن ْوْ ] (ع اِ) خم دار و کج از هر چیزی خواه از بدن آدمی مانند استخوانهای ابرو و ریش و پهلو و خواه از غیر آن مانند پشته ٔ زمین و ریگ توده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر چوب کج که در پالان خرد یا در پالان بزرگ است .
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَ ] (اِ) آزاد. آزار. اَزدار. اَزّار. وازدار. نیل . سیخ . سُخ . سیاه دور. و چانچو (شانه چوب ) از این درخت کنند. و رجوع به ازادرخت شود.
ازدارلغتنامه دهخداازدار. [ اَ ] (اِ مرکب ) نامی است که در لاهیجان بدرخت آزاد دهند و نامی است که در علی آباد - حاجیلر به ((زلگووا (پلانیرا) کرناتا)) میدهند و نامهای دیگر آن در آستارا نیل ، و در گردنه ٔ چناران آقچه آغاچ است و چوب آن نهایت قابل انحنا است و در رشت چانچو از آن کنند. رجوع به ازاد شو