چخانلغتنامه دهخداچخان . [ چ َ ] (نف ، ق ) ستیزه کنان . (برهان ) (آنندراج ). ستیزه کننده . (ناظم الاطباء). ستیزه کننده میباشد. (انجمن آرا). آنکه ستیزه کند. || سعی کنان . (برهان ). سعی و جهد کننده . (ناظم الاطباء). کوشا و ساعی .
چخانلغتنامه دهخداچخان . [ چ َ ] (اِخ ) نام موضعی است غیر معلوم . (برهان ). نام موضعی . (ناظم الاطباء).
چخانلغتنامه دهخداچخان . [ چ َ ] (ترکی ، ص ) چاخان . متملق . (ناظم الاطباء). زبان باز. تملق گوی . چاخان . چاپلوس . حقه باز. چاخان چی . رجوع به چاخان و چاخان چی شود. || (اِ) تملق . (ناظم الاطباء). چاخان بازی . چرب زبانی . خوش آمدگویی . چاپلوسی . رجوع به چاپلوسی و چاخان بازی شود.
شبکۀ خانگیhome area network, HANواژههای مصوب فرهنگستانشبکهای درون خانۀ کاربر که افزارههای رقمی شخص را به هم متصل میکند
خان خانیلغتنامه دهخداخان خانی . (حامص مرکب ) ملوک الطوایفی . رجوع به ملوک الطوایفی شود. || هرج و مرج .
خان خانیفرهنگ فارسی معین[ تر - فا. ] (حامص .) حکومتی با دولت مرکزی ضعیف ، که هر بخش از کشور برای خود امیری داشته باشد.
خان جان خانلغتنامه دهخداخان جان خان . (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد. واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری خرم آباد و شش هزارگزی شمال شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل و مالاریایی . دارای <span class="hl" dir="ltr"
چخان کردنلغتنامه دهخداچخان کردن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تملق کردن . (ناظم الاطباء). چاخان کردن . چاپلوسی کردن . تملق گفتن . بسخن دروغ کسی را فریفتن . رجوع به چاخان کردن شود.
چخان کردنلغتنامه دهخداچخان کردن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تملق کردن . (ناظم الاطباء). چاخان کردن . چاپلوسی کردن . تملق گفتن . بسخن دروغ کسی را فریفتن . رجوع به چاخان کردن شود.