چدارلغتنامه دهخداچدار. [ چ ِ ] (اِ) چیزی باشد که از پشم و ریسمان بافند و دست و پای اسب و استر بدفعل را بدان بندند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که از ریسمان و چرم سازند و دست و پای اسب و استر بدفعل بدان بندند. (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ). طنابی که از ابریشم تابند و دست و پای اسب و استر
آماجهdartواژههای مصوب فرهنگستانهدفی تمرینی و هوایی که بهوسیلۀ هواگرد در منطقۀ تیراندازی ضدهوایی قرار میگیرد و پدافند زمینبههوا و هواگرد آن را هدف قرار میدهند
وایابی دادهdata recovery, DARواژههای مصوب فرهنگستانبازگردانی دادههای ذخیرهشدة آسیبدیده برای جلوگیری از نابودی آنها
ماشین تونلزنtunnel boring machine, TBM, tunnel borer, tunneller, digger, excavatorواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که برای حفر مقطع کامل تونل در انواع زمینها مورد استفاده قرار میگیرد و تونلی با نیمرخ دایرهای حفر میکند
چدارسازیcheddaringواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی در تولید پنیر پخته که در طی آن لختههای فشرده قطعهقطعه میشوند و به مدت 6 تا 10 ساعت در دمای 15 تا 20 درجه در زیر پوشش مخصوصی باقی میمانند تا کشسانی و طعم و رنگ لازم را به دست آورند
چدار کردنلغتنامه دهخداچدار کردن . [ چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست و پای اسب و استر بدفعل را با چدار بستن . بستن دست و پای اسب و استر بدنعل و الاغ چموش و بدنعل با طنابی که از چرم یا ابریشم می بافند : وگر به بزمگه عیش طول شب خواهی فلک چدار کند دست و پای توسن خود.<p
شکیلفرهنگ فارسی معین(ش ) [ ممال شکال ] (اِ.) 1 - ریسمانی که بر پای اسب و ستر بدخو بندند؛ چدار. 2 - زنجیری که بدان کارد و خنجر را به کمربند متصل کنند. 3 - سیخ آهنین یا چوبین که بدان اجزای در را به هم متصل سازند. 4 - (کن .) فریب ، حیله ، نیرنگ .
شگاللغتنامه دهخداشگال . [ ش ِ ] (اِ) شکاف و سوراخهای عمیق که به سبب سیل و توجبه در زمین بهم رسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : چگونه یازد بدخواه بر تو دست جدل چگونه دارد بدگوی باتو پای جدال که شیر رایت قهرت چو چشم بگشایدفر
شکیللغتنامه دهخداشکیل . [ ش ِ ] (اِ) مکر. فریب . حیله . (برهان ). مکر. فریب . (غیاث ). || پابند اسب که از موی بز بافته باشند. (ناظم الاطباء). شکال اسب . (فرهنگ جهانگیری ). رسن اسب . (غیاث ). در جهانگیری و برهان بمعنی پای بند اسب آورده و هر دو عربی است و پای بند اسب ، چدار است . (انجمن آرا) (آ
خرده گاهلغتنامه دهخداخرده گاه . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند.
چدار کردنلغتنامه دهخداچدار کردن . [ چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست و پای اسب و استر بدفعل را با چدار بستن . بستن دست و پای اسب و استر بدنعل و الاغ چموش و بدنعل با طنابی که از چرم یا ابریشم می بافند : وگر به بزمگه عیش طول شب خواهی فلک چدار کند دست و پای توسن خود.<p
چدارسازیcheddaringواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی در تولید پنیر پخته که در طی آن لختههای فشرده قطعهقطعه میشوند و به مدت 6 تا 10 ساعت در دمای 15 تا 20 درجه در زیر پوشش مخصوصی باقی میمانند تا کشسانی و طعم و رنگ لازم را به دست آورند
پیچدارلغتنامه دهخداپیچدار. (نف مرکب ) دارای پیچ . تابدار. باپیچ . باخم . شکن دار: در بعضی بلاد درخت آن (یاسمین ) عظیم میگردد و ساق سفید آن اندک پیچدار و برگهای آن اندک ریز و طولانی و مشرف بر دو جانب شاخه ٔ آن رسته و خوش منظر... (مخزن الادویه ص 577 ذیل یاسمین ).