چدنلغتنامه دهخداچدن . [ چ ُ دَ ] (اِ) فلزی است مرکب مثل برنج که ازآن مجسمه و غیره میسازند. (فرهنگ نظام ). آهن تصفیه نشده که از کوره ٔ ذوب خارج کنند و بدان بخاری و مجسمه و غیره سازند. خشکه . مفرغ . هفت جوش . قسمی فلز مرکب .قسمی فلز سخت . ترکیبی است از بعض فلزات در غایت سختی . آهنی است که سه ت
چدنلغتنامه دهخداچدن . [چ ِ دَ ] (مص ) مخفف چیدن باشد. (برهان ). مخفف چیدن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). چیدن . (ناظم الاطباء). برداشتن و گرد کردن چیزی را، چنانکه مرواریدهای پراکنده یا دانه های تسبیح را. جمع کردن . گل یا میوه را از درخت کندن . برچدن . برکندن :</
چدنفرهنگ فارسی عمید= چیدن: ◻︎ همی گل چدند از لب رودبار / رخان چون گلستان و گل در کنار (فردوسی: ۱/۱۹۱)، ◻︎ همیچدیم گل آنگه که با نگهبان بود / کنون همینتوان چد که با نگهبان نیست (قطران: ۴۶).
چدنفرهنگ فارسی عمیدفلزی مرکب از آهن و زغال که تقریباً پنج درصد کربن دارد.⟨ چدنِ الماسه: = ⟨ چدن سفید⟨ چدن سفید: نوعی چدن سخت و شکننده.⟨ چدن خاکستری: نوعی چدن که در ریختهگری و قالبگیری به کار میرود.
چدنcast ironواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژ آهن و کربن که معمولاً حاوی بیش از 2 درصد کربن است و در ساختار آن شبکۀ اوتکتیکی (eutectic system) وجود دارد
بادگیر سپر جلوair dam, bumper air damواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای در زیر سپر جلو که ضمن کاهش جریان هوا در زیر خودرو، باعث کاهش پسار و برار وارد بر خودرو میشود
تاریخگذاری باستانمغناطیسیarchaeomagnetic dating, archaeomagnetic intensity datingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش تاریخگذاری مبتنی بر مقایسۀ طیف مغناطیسی اشیا و آثار باستانی با محور مغناطیسی کرۀ زمین در زمان ساخت آن اشیا
تَلماسة مهارشدهanchored dune, fixed dune, established dune, stabilized duneواژههای مصوب فرهنگستانتَلماسهای که حرکت آن متوقف شده یا شکل آن براثر رشد گیاه یا سیمانیشدن ماسه از تأثیر باد بیشتر در امان مانده است
چدنیلغتنامه دهخداچدنی . [ چ ُ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به چدن . از چدن ساخته : دیگ چدنی . آفتابه ٔ چدنی .
چدن سفیدلغتنامه دهخداچدن سفید. [ چ ُ دَ ن ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی چدن که سفیدرنگ است . مقابل چدن سیاه .
خوردگی گرافیتیgraphitic corrosionواژههای مصوب فرهنگستانخوردگی چدن خاکستری که در آن فقط جزء فلزی چدن خورده میشود و گرافیت بر جای میماند
چدن سفیدلغتنامه دهخداچدن سفید. [ چ ُ دَ ن ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی چدن که سفیدرنگ است . مقابل چدن سیاه .
چدنیلغتنامه دهخداچدنی . [ چ ُ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به چدن . از چدن ساخته : دیگ چدنی . آفتابه ٔ چدنی .
درچدنلغتنامه دهخدادرچدن . [ دَ چ ِدَ ] (مص مرکب ) مخفف درچیدن . رجوع به درچیدن شود.- درچدن دامن ؛ برزدن دامن . آماده و مهیا. و مجهز شدن : بربسته میان و درزده ناوک بگشاده عنان و درچده دامن .مسعودسعد.
برچدنلغتنامه دهخدابرچدن . [ ب َ چ ِ دَ ] (مص مرکب ) برچیدن . در تمام معانی مخفف برچیدن . (برهان ). || در نوردیدن : برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت . منوچهری . || فراهم آوردن . گرد کردن . (ناظم الاطباء). || التقاط. برگرفتن چنانکه مرغ دان