چرلغتنامه دهخداچر. [ چ َ ] (اِ) نغمه و غنا باشد، چه چرگر سازنده و مغنی را خوانند. (برهان ) (آنندراج ). نغمه و غنا و آواز. (ناظم الاطباء). ساز و آواز. موسیقی . رجوع به چرگر شود. || در سیستان چرخاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ). بلغت اهل سیستان ، چرخاب . (ناظم الاطباء). چرخ چاه . || بیماری وب
چرلغتنامه دهخداچر. [ چ ُ ] (اِ)آلت تناسل را گویند. (برهان ). به معنی آلت تناسل است . (انجمن آرا) (آنندراج ).آلت تناسل باشد. (جهانگیری ). نره و آلت تناسل . (ناظم الاطباء). آلت تناسل . (فرهنگ نظام ) (شعوری ). شرم مرد. آلت رجلیت . ایر. ذکر. چل (در تکلم امروز اصفهان و جندق و بیابانک ). آلت تناس
چرفرهنگ فارسی عمید۱. = چریدن۲. چرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): علفچر.۳. غذا خوردن انسان؛ چشیدن و خوردن انواع خوردنیها.
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
آهنگ اوجگیریrate of climb, climb rate, rate of ascent, ROC, r/cواژههای مصوب فرهنگستانمیزان تغییر در افزایش ارتفاع هواگرد بر حسب متر یا پا بر دقیقه متـ . آهنگ صعود
تحقیق و توسعة برونسازمانیextramural R&D, extramuralresearch and development, outsourced R&Dواژههای مصوب فرهنگستانتحقیق و توسعهای درونمنبع که در خارج از مرزهای یک سازمان یا بنگاه انجام میشود
بازهوادهیre-aerationواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن به آبی که براثر فرایند شیمیایی یا زیستی اکسیژن از دست داده هوا اضافه میشود تا غلظت اکسیژن محلول آن افزایش یابد
راهبرد آر،راهبرد زادR-strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای بقا که در آن گونههای دارای نرخ تولیدمثل بالا برای زیستن در یک زیستگاه متغیر سازگار میشوند
چرب چربلغتنامه دهخداچرب چرب . [ چ َ چ َ ] (ق مرکب ) کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده ،بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب .رودکی .
چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرای چرخشیrotation grazing/ rotational grazing, cyclic grazingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی چرای دورهای که در آن دورههای تناوب از الگویی منظم تبعیت میکند
چراغبانهلغتنامه دهخداچراغبانه . [ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چراغپایه . پایه ٔ چراغ شمعدان . (ناظم الاطباء).
چرم فروشلغتنامه دهخداچرم فروش . [ چ َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ چرم . چرم فروشنده . صَرّام . آنکس که فروختن چرم پیشه دارد. کسی که چرم فروشی پیشه ٔ اوست . رجوع به چرم فروشی شود.
چرخ عصاریلغتنامه دهخداچرخ عصاری .[ چ َ خ ِ ع َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ روغنگیری . چرخی که عصاران بدان وسیله روغن بذوراتی از قبیل کرچک و کنجد و جز آنرا گیرند. رجوع به چرخ شود.
نازک چرلغتنامه دهخدانازک چر. [ زُ چ َ ] (نف مرکب ) نازپرورده . که در ناز و نعمت زیسته است . که همه غذائی نتواند خورد. که به غذای لطیف و خوب عادت کرده است . خوش خوراک . نازک خوراک .
چرچرلغتنامه دهخداچرچر. [ چ َ چ َ ] (اِ) ظاهراً ترکیبی از چر یا چرا است و در تداول عامه جز با ترکیب بکار نرود.- چرچرش راه بودن ، چرچر کسی براه بودن ؛ کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن .- چرچر کسی را براه انداختن
چرچرلغتنامه دهخداچرچر. [ چ ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از حومه ٔ بخش زنوز شهرستان مرند که در 15هزارگزی شمال مرند، در مسیر شوسه و خط آهن مرند به جلفا واقع است . جلگه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات
علف چرلغتنامه دهخداعلف چر. [ ع َ ل َ چ َ ] (نف مرکب ) چرنده ٔ علف . گیاه خوار. علفخوار. || (اِ مرکب ) مقدار علفی که برای یک دسته ستور صرف شود: علف چر مالهای ما روزی یک خروار است . || مرتع.زمینی که برای چریدن گاو و گوسفند و جز آن رها کنند. زمین گیاهناک ، چریدن گاو و گوسفند و امثال آنرا.- <sp
شب چرلغتنامه دهخداشب چر. [ ش َ چ َ ] (نف مرکب ) که شب چرد. که به هنگام شب چرا کند. حیوانی که در شب میچرد. (فرهنگ نظام ). || (ن مف مرکب ) که شب چریده شود. || (اِمص مرکب ) بردن حیوانات در شب به چرا کردن . (فرهنگ نظام ). || (اِ مرکب ) مخفف شب چره . شب چرا. رجوع به شب چره شود.